تدارک راهپیمایی عاشورای ۱۳۵۷؛ از حضور آیت‌الله طالقانی تا نقش مردم

۱۴۰۴/۰۴/۱۵
  • admin
  • شناسه خبر: 13933



پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ محرم سال ۱۳۵۷ هجری شمسی (۱۳۹۹ هجری قمری) نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی ایران به‌شمار می‌رود؛ نه تنها از منظر مناسبت مذهبی و ظرفیت‌های نهفته در فرهنگ عاشورایی، بلکه به عنوان بستری برای تجلی وحدت مردمی، سازماندهی پنهان‌شده در لایه‌های اجتماعی، و ظهور قدرت نرم انقلابی که نه با سلاح بلکه با ایمان، اراده، و سازماندهی حرکت می‌کرد. در این دوره، بسیاری از حرکت‌های سیاسی و اجتماعی در زیر سایه‌ی نمادها، مناسک و شعائر مذهبی به جریان افتادند و همین تلفیق دین و سیاست بود که رژیم پهلوی را دچار سردرگمی و تحلیل بردگی تدریجی کرد.

یکی از برجسته‌ترین مصادیق این پیوند دین و انقلاب، راهپیمایی‌های میلیونی روزهای تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷ بود. این گردهمایی‌های باشکوه که با نظم و انسجام کم‌نظیری در سراسر کشور، و به‌ویژه در تهران شکل گرفت، هم به منزله‌ی نمایش وحدت درونی ملت ایران بود، و هم به عنوان ضربه‌ای روانی بر پیکره‌ی حکومت پهلوی و حامیان داخلی و خارجی آن. قدرت این حضور مردمی چنان چشمگیر بود که حتی بسیاری از تحلیل‌گران خارجی نیز آن را نقطه‌ی بی‌بازگشت سقوط رژیم تلقی کردند.

خاطره‌ی ولی‌الله چه‌پور از تدارکات پشت‌پرده‌ی این راهپیمایی، ما را به لایه‌های پنهان این جنبش عظیم می‌برد؛ جایی که مبارزان گمنام در خانه‌های ساده و با امکانات محدود، دست به فعالیت‌هایی می‌زدند که نتیجه‌اش در مقیاسی ملی و حتی جهانی دیده می‌شد. از آماده‌سازی شبانه‌ی پلاکاردها، طراحی و چاپ تصویر امام خمینی با شابلون، به‌کارگیری دانشجویان برای نوشتن شعارها به زبان انگلیسی جهت بازتاب بین‌المللی، تا سیم‌کشی و نصب بلندگو در مسیرهای چندکیلومتری، همه حکایت از اراده‌ای جمعی دارد که با وجود نبود امکانات حرفه‌ای، هدفی حرفه‌ای را دنبال می‌کرد: پیروزی انقلاب.

در این خاطره، ما نه تنها با وجه سازمانی حرکت انقلابیون آشنا می‌شویم، بلکه جلوه‌ای عمیق از اخلاق جمعی، احساس مسئولیت و شجاعت فردی را نیز می‌بینیم. نوعی هماهنگی خودجوش که حاصل اعتماد متقابل، وحدت هدف و عشق به امام و آرمان‌های انقلابی است. از واهمه‌ی ساواک و راه‌های پنهان‌سازی شواهد گرفته تا جابه‌جایی مواد تبلیغاتی و حتی حفاظت فیزیکی از آیت‌الله طالقانی در قلب جمعیت، همگی نشانگر این است که انقلاب، تنها در خیابان‌ها و تظاهرات نبود، بلکه در دل خانه‌ها، در پله‌ها، در آشپزخانه‌ها، و در پیوند میان مردم شکل می‌گرفت.

این خاطره همچنین نگاهی زنده به یکی از چهره‌های کلیدی انقلاب، آیت‌الله طالقانی، دارد. حضور او در راهپیمایی عاشورا نه تنها جنبه نمادین داشت، بلکه نشانه‌ای از اعتماد و پیوند عمیق میان رهبران فکری انقلاب و بدنه‌ی مردمی آن بود. محافظت از جان او، مقابله با عوامل نفوذی ساواک، و تلاش برای رساندنش به سلامت، همه نشان می‌دهد که چگونه زندگی و مرگ رهبران در دستان مردمی بود که آماده‌ی هر فداکاری بودند. این خاطره از کتاب خاطرات ولی‌الله چه‌پور، منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی اقتباس شده است:

 

برگزاری راهپیمایی عظیم روز تاسوعا و سپس عاشورای حسینی محرم سال 1399 مطابق با سال 1357ش به همت آیت‌الله طالقانی، نقش عمده‌ای در تسریع پیروزی انقلاب داشت. در این راهپیمایی‌های میلیونی نفرت عمومی مردم از رژیم شاهنشاهی نه تنها بر موافقین و حامیان داخلی رژیم تأثیر شگرفی داشت و باعث تغییر موضع و نگرش آنان شد، بلکه حامیان خارجی رژیم را نیز متقاعد کرد که مهار انقلاب امری ناممکن است و سقوط رژیم پهلوی قطعی است. آقای طالقانی در منزل ما سکونت داشتند، این خانه که در کوچه‌ی رخشانی، خیابان ایران قرار گرفته‌بود، 800 متر مربع وسعت داشت و دارای دو در بود که در جنوبی آن به کوچه‌ی معتمدالملک باز می‌شد. آقا به من گفتند حضور ایشان را در منزل از دید مراجعین مخفی نمایم تا بتوانند در طبقه‌ی یکم چند ساعتی استراحت کند. آن شب چند تن از بازاریان حدود سی توپ پارچه آوردند و ما آنها را به طبقه‌ی دوم منزل بردیم. فرش‌ها و اثاث طبقه‌ی دوم را جمع کرده و از ساعت 20:30  شب تا ساعت 3 بامداد کار تهیه‌ی پلاکاردها ادامه داشت. در آن ایام به‌دلیل وحدتی که بین همه‌ی اقشار مردم به‌وجود آمده‌بود، تعداد کثیری از اعضاء گروه‌ها در این‌گونه فعالیت‌ها شرکت می‌کردند و خود را سهیم می‌دانستند. به یاد دارم آن شب عده‌ای از دانشجویان به‌منزل ما آمدند و پلاکاردهایی را به خط و زبان انگلیسی و فارسی نوشتند زیرا معتقد بودیم که این حرکت و شعارها باید بازتاب جهانی داشته‌باشد. در آشپزخانه عکس رهبر انقلاب (امام خمینی) به‌صورت شابلون تهیه و با استفاده از پیستوله تعداد زیادی تصویر روی پارچه‌ها حک گردید. چون برای خشک¬شدن نوشته‌ها زمان کافی نبود و مکان مناسب برای پهن کردن همه‌ی آن‌ها وجود نداشت و از طرفی هوا زمستانی و سرد بود، بیم آن می‌رفت که به‌موقع آماده‌ی استفاده نشوند و چنانچه آن‌ها را روی هم قرار می‌دادیم همه‌ی نوشته‌ها خراب می‌شد، بنابراین پلاکاردهای نوشته¬شده را از بالا و از پاگرد پله‌ها و از طبقه‌ی سوم روبه¬پایین آویزان می‌کردیم و پایین پله‌ها سه عدد بخاری جهت خشک-شدن آنها قرار دادیم. چون کاری دسته‌جمعی و از روی عشق و علاقه بود، همه‌ی پلاکاردها به‌موقع آماده‌شد.

برادر آقای اسدالله لاجوردی حدود نیمه‌های شب به‌منزل ما آمد و گفت احتمالاً ساواک مطلع شود و به اینجا حمله کرده و تمام پلاکاردها و تصاویر را با خود برده و زحمات شما را هدر دهد. لاجوردی پیشنهاد داد تا همه‌ی پلاکاردهای نوشته‌شده را شبانه به‌منزل خود در کوچه‌ی سقاباشی ببرد و صبح زود دوباره به‌منزل ما برگرداند. ایشان با پژوسواری خود در چند نوبت کلیه‌ی نوشته‌ها را به منزلش منتقل نمود و فردای آن روز به‌موقع بازگردانید.

یک نفر هم از همسایگان ما که در خیابان لاله‌زار عمده‌فروشی لوازم الکتریکی داشت، تعهد نمود همان شب سرتاسر طول خیابان شاهرضا (خیابان انقلاب) تا میدان شهیاد (میدان آزادی) را سیم‌کشی کرده و بلندگو نصب نماید و این‌کار مهم را به انجام رسانید! صبح روز راهپیمایی مطلع شدیم که مشکلی پیش‌آمده و جریان از این قرار بود که حاج اکبر پوراستاد تعداد زیادی تیر چوبی جهت وصل پلاکاردها به آن تهیه و با مینی‌بوس از شمیران به سمت مرکز شهر تهران حمل می‌کرده که در بین راه مأموران پلیس او را متوقف و چوب‌ها را ضبط می‌کنند، زیرا پلیس از کاربرد چوب‌ها و منظور از حمل آن‌ها مطلع بود. با آگاهی از این مشکل توانستیم به‌زودی از طریقی دیگر چوب کافی برای پایه‌ی پلاکاردها تهیه کنیم. مشکل دوم نقش تصویر امام در کف آشپزخانه بود که به‌علت غلظت و قدرت رنگ به‌راحتی قابل پاک¬شدن نبود و چون احتمال ورود و بازرسی ساواک می‌رفت، کف آشپزخانه را نیز مفروش نموده و بدین‌وسیله نقش‌ها را استتار کردیم. راهپیمایی به‌خوبی شکل گرفت و جمعیتی میلیونی سرتاسر خیابان شاهرضا را پوشاند. مبدأ حرکت از میدان فوزیه (امام‌حسین علیه‌السلام فعلی) به‌سمت میدان آزادی بود و از خیابان‌ها و مسیرهای دیگر دسته‌ها و جمعیت‌های کم‌نظیری با نظم و انسجام وارد مسیر اصلی می‌شدند. با شکل‌گیری جمعیت، آقا را به پیچ‌شمیران بردم و ایشان در میان جمعیت میلیونی به‌طرف میدان آزادی راهپیمایی کردند. پس از طی مسافتی احساس کردم که شرایط غیرقابل پیش‌بینی است و امکان برهم¬خوردن نظم جمعیت یا تهاجمی متصور است. از طرفی وضعیت جسمانی ایشان اجازه‌ی ادامه‌ی راهپیمایی تا پایان مسیر را نمی‌داد؛ بنابراین آقا را سوار ماشین کردم و بقیه‌ی مسیر را سواره و در میان انبوه جمعیت طی نمودند. بعد از اتمام سخنرانی و قرائت قطعنامه در میدان آزادی، که ساعتی هم از ظهر گذشته‌بود، متوجه شدم که جمعیت موج می‌زند و فشار تراکم مردم در نقطه‌ای که آیت‌الله طالقانی حضور داشت بیش از حد معمول است.

به‌نظر می‌رسید که برخی از عوامل ساواک قصد دارند با ایجاد موج و فشار و ایجاد یک حرکت مصنوعی آقا را از بین ببرند به¬طوری‌که یکی از این عوامل آن‌قدر به من نزدیک شد که اسلحه‌ی کمری او قابل تشخیص بود و در همان لحظه با دست ضربه‌ی محکمی به او زده و از خود دور نمودم و گفتم: «شناختمت! فوری از اینجا برو و گرنه به‌مردم می‌گویم تا تکه‌تکه‌ات کنند!» وقتی وضعیت را این چنین دیدم سراسیمه به‌سوی نزدیک‌ترین خیابان رفته و یک خودروی درحال‌عبور را متوقف نموده و با زحمت زیاد آقا را از میان جمعیت عبور داده، سوار آن خودرو نموده، از محل دور کردم و به‌منزل رساندم. آقای طالقانی بعدها از من پرسید راننده‌ی ماشین را می‌شناختی؟ عرض کردم خیر لیکن چاره‌ای نداشتم و اگر شما بیشتر از این در میان انبوه جمعیت باقی می‌ماندی، بسیار خطرناک بود و ممکن بود کشته‌شوی.



منبع

مقالات مرتبط