اسماعیل شفیعى سروستانى
ولایت، اسم مصدر و در لغت به معنى قرابت و نزدیکى است. ۱
معناى اصلى ولایت، قرار گرفتن چیزى در کنار چیز دیگر است؛ به گونهاى که فاصلهاى میان آنها نباشد. خداوند در «حدیث شریف قدسى» مىفرماید:
«لا یزال العبد یتقرّب الى بالنوافل حتّى احبّتهُ، فاذا احبّته کنتُ سَمْعَهُ الّذى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَره الّذى یبصر بها و یده الذى یبطش بها؛ ۲
بنده، قدم به قدم به من نزدیک مىشود با نوافل تا آنجا که مورد محبّت و عنایت من قرار مىگیرد؛ به آن مرحله که رسید، منم چشم او؛ هنگامى که مىبیند. گوش او مىشوم؛ هنگامى که مىشنود و منم دست او که دراز مىشود.»
این سخن به معنى تمجید و تقدیس چشم، گوش، دست و سایر جوارح مؤمن مقرّب نیست، اعضا و جوارح مؤمن به نسبت قربت به صفات کمالى و فنا در افعال و صفات انسانى، حائز توانایىهایى مافوق آنچه براى عموم انسانها در شرایط معمولى وضع شده، مىگردد. به عبارت دیگر، حدّ و اندازه تصرّف اعضا ارتقا مىیابد؛ مجال تصرّف مافوق تصوّر پیدا مىکند.
«ولایت» از «ولى» گرفته شده است. در اصطلاح به کسى که از موهبت قرب حق بهرهمند است، «ولى» گفته مىشود. ولایت به مفهوم خاصّ آن عبارت از مرتبه فناى در حق تعالى است؛ زیرا کسى که به مقام فناى ذاتى، صفاتى و افعالى رسیده باشد و فانى فى الله و متخلّق به اسما و صفات حق تعالى باشد، «ولىالله» خوانده مىشود. ولایت گاهى به عنوان یک موهبت الهى نصیب کسى مىشود و گاهى در پى ریاضت و مجاهدتهاى فراوان براى برخى ساکنان راستین حاصل مىگردد. ۳
چنانکه در حدیث شریف قدسى آمد، شرط ولایت، تطهیر جسم و جان (نفس) از صفات رذیله و پست نفسانى است. انسان در سیر الى الله، مرحله به مرحله پیش مىرود و از جنبه بشرى خویش دست شسته و جنبه ربّانى پیدا مىکند. در هر مرحله تولّد جدیدى پیدا مىکند و از قبل کاملتر مىشود و در افقى بالاتر قرار مىگیرد تا امکان ارتباط و تقرّب بیشتر با حقیقت عالم را پیدا کند.
صفات بشرى مانع بزرگى براى این تقرّبند و از این رو انسانِ طالبِ حق در این صفات نباتى و حیوى و بشرى که او را بسته و اسیر عالم محسوس و ملموس و مادّى مىکند، مىمیرد و در عوالم بالاترى تولّد پیدا مىکند تا زمانى که این بستگىها برقرار باشد و انسان از بند منیّت خلاصى نیافته باشد، امکان متّصف شدن به صفات الهى را حاصل نمىکند. هر چه این زنگارها بیشتر زدوده شود، نورانیّت الهى درون سالک بیشتر مىشود تا جایى که سالک کانون نور مىشود.
قطعه آهنى سیاه و سرد را فرض کنید که در مجاورت آتش قرار مىگیرد، در اثر تداوم این مجاورت، آرام آرام آهن گرم و سپس داغ مىشود؛ چنانکه این مجاورت ادامه یابد، به دلیل قابلیّتى که در آن است، سرخ و آتشین مىشود تا آنکه چونان زغال گداخته، همه صفات سوزندگى، سرخى و روشنایى را حاصل مىکند؛ در حالى که پیش از این آهن سیاه و سردى بیش نبود.
در حدیثى قدسى از قول حضرت خداوندى جلّ و علا آمده است:
«بنده من! مرا اطاعت کن تا تو را چون خودم سازم؛ همان طور که من زندهام و نمىمیرم تو هم زنده باشى؛ همان طور که من غنىام و فقیر نمىشوم تو هم فقیر نشوى و همانطور که من هر چه را اراده کنم، مىشود، تو هم آنچنان شوى.» ۴
آنکه چون قطعه آهنى در قرابت آتش بندگى و حبّ خداوند و فرمانبرى از حضرت حق قرار گرفت، این ولایت و تقرّب، او را چون آتش و زغال آتشین صاحب کمالات و صفات مىکند تا آنجا که صفات خداوندى در او نیز جارى مىشود؛ بى نیاز، قوى، غنى و عزیز مىشود و هر چه اراده کند، محقّق مىشود. با این تفاوت که اراده مطلق خداوند، ذاتى وجود آن حضرت است و اراده انسان ارادهاى عرضى و تبعى است.
اسم شریف «الولى» از اسماء حق است؛ امّا آفریدههاى او نیز از این اسم بىبهره نمىمانند. دیگران نیز نه بالاصاله بلکه بالعرض مىتوانند چونان آهن گداخته واجد آن شوند.
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا» است. خداوند ولى ایمان آورندگان است و ایمان آورنده مقرّب، به خواست خداوند از ظلمات خارج شده و به نور مىرسد و روشنى مىگیرد. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ». ۵
ولى حقیقى، خداوند تبارک و تعالى است و ولایت او ذاتى است و حقیقى.
در «سوره یوسف» مىخوانیم:
«فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ؛ ۶
اى پدیدآورنده آسمانها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولاى منى، مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.» ولایت خداوند الى الابد و همیشگى است و تمامى ساحات دنیا و آخرت را شامل مىشود. همین ولایت و حاکمیّت حضرت حق است که باعث سلطه و تصرّف کامل و بى چون و چراى وى بر کلّ مخلوقات و موجودات مىشود و هیچ کس را قادر به پرس و جو از وى نیست.
«وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ؛ ۷ او ولى و ستوده است.»
خداوند نسبت به همه مخلوقات، احاطه کامل دارد و همین احاطه و قرب وجودى است که هر چه اراده کند درباره هر موجودى، مىشود و هر تدبیرى بخواهد درباره هر موجودى، رقم مىزند.
ولایت غیر الهى
انسان، واجد توانایىها و ویژگىهایى است که مىتواند عموم صفات الهى را چون آینهاى در خود متجلّى و منعکس کند؛ هر اندازه که این قوّه و توانایى به فعلیّت و ظهور برسد، میزان قرب او به حق و ولایتش بیشتر و بیشتر مىشود. این قرب و طى مراتب، امکان تحقّق والاترین درجه انسانى (انسان الهى) را فراهم مىآورد.
به دلیل وجود قوّه اختیار در انسان، ممکن است او ولایت شیطان را هم گردن نهد؛ چنانکه خداوند مىفرماید:
«وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً؛ ۸
کسى که شیطان را ولى خودش قرار مىدهد، زیانى آشکار کرده است.»
و جز این ممکن است انسان، ولایت کافران یا مؤمنانى را گردن نهد؛ چنانکه در آیات کریمه آمده است:
«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ؛ ۹
افراد با ایمان نباید به جاى مؤمنان، کافران را دوست و ولى خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطهاى با خدا ندارد.»
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ؛ ۱۰
مردان و زنان با ایمان ولى یکدیگرند …»
آنکه ولایت شیطان را پذیرفته، در واقع قرب و نزدیکى به شیطان در کسب صفات و رذایل شیطانى را پذیرفته است؛ در چنین وقتى، گاه انسان چنان با شیطان نزدیک و با او به وحدت مىرسد که هیچ فاصلهاى میان او و شیطان نمىماند و هیچ منفذى براى نفوذ دیگرى باقى نیست.
ولایت الهى، حرکت در مسیر نظام توحیدى حق است و ولایت شیطان، حرکت در مسیر باطل. در ولایت الهى، حقِّ ولى، بالذّات و مطلق است و گستره ولایتش چنان فراگیر و شامل است که هر نوع ولایتى در محاق ولایت حق قرار مىگیرد. در قرآن کریم آمده است:
«أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ؛ ۱۱
آیا نمىدانستى که حکومت آسمانها و زمین از آن خداست؟ و جز خدا، ولى و یاورى براى شما نیست.»
در مقابل ولایت الهى، هر آنچه که انسان را از گستره این نظام دور کند و در بند گمراهى و ضلالت درآورد، عرصه ولایت شیطان خواهد بود.
شیطان، دامنه ولایت خودش را گام به گام و مرحله به مرحله مىگسترد. از «تزیین اعمال» تا «سلطه کامل» مراتب را طى مىکند تا آنکه آدمى به تمامى در اثر غور و سیر در ولایت و قرب به شیطان، با او به نوعى وحدت مىرسد.
مراتب ولایت
آنچه از منابع دینى دریافت مىشود، حکایت از آن دارد که ولایتى که به خدا، پیغمبر (ص)، امیرمؤمنان (ع) و دیگر امامان معصوم (ع) نسبت داده مىشود، مفهومى است که تشکیک مراتب دارد. مرتبه اعلا و ذاتى آن، براى خداوند متعال است و مرتبه بعدى آن، ویژه رسول خدا (ص) و امامان (ع) مىباشد.
هر ولى، در محدوده خود، بر مولى علیه خود برترى و تفوّق دارد. این میزان قرب به حق است که محدوده و گستره ولایت ولى را معلوم مىکند تا ولى مرتبهاى از صفات کمالى و معنویّت نداشته باشد، اختیار و تفوّق معنوى و شرعى براى او حاصل نمىشود.
اگرچه انبیاى عظام الهى (ع) در اصل عصمت و دورى از کجى و کاستى، حکم واحدى دارند و خطا و عصیان از حریم شامخ آنان به دور است؛ لیکن داراى مقامات و مراتب متفاوتى هستند.
انبیاى الهى، جملگى در عنوان کلّى نبى مشترکند؛ امّا نسبت به هم تفاوت و تفاضل دارند. گستره عمل و حضور انبیا و مأموریّتى که به هر یک ابلاغ شده و وظایف محوّله به هر یک، حکایت از همین تفاوت و تفاضل دارد.
برخى از انبیاى عظام الهى، مأمور به هدایت خانواده و اطرافیان خود بودند و برخى مأمور به هدایت قوم و ملّتى بزرگ، میزان درک و آمادگى پذیرش امّتها براى دریافت حقایق عالم در انتخاب و اعزام انبیا بىتأثیر نبوده است؛ چنانکه میزان قرب و نورانیّت باطنى و ولایت، ملاک عهدهدار شدن مأموریّت هدایت انسانها و امّتها نیز بوده است.
به این ترتیب، مىتوان دریافت که مراتب ولایت و قرب انبیا، مرتبه نبى و گستره نبوّت و مأموریّت ایشان را براى دعوت مردم به سوى حق و حقیقت معلوم مىسازد.
در کتاب شریف «مصباح الانس»، صفحه ۲۵ آمده است:
رسالت و نبوّت، مأموریّت تبلیغى و مسئولیّتى است اجرایى که تحت اشراف و اذن پروردگار، نبى بدان مشغول مىشود و از طریق «وحى» دستورات لازم را دریافت مىکند. آنچه همگان از نبوّت و رسالت درک مىکنند، «نبوّت عام» یا «نبوّت تشریعى» است.
دایره و گستره دریافت احکام و میدان عمل «رسول و نبى»، بستگى به استعداد امّت یا حتّى قبیله و خانوادهاى است که آن نبى یا رسول، براى هدایت آنها مأمور شده است. چه کسى مىتواند ظرفیّت پذیرش و درک قوم حضرات صالح (ع) و هود (ع) را با امّت حضرت موسى (ع) یا محمّد (ص) برابر فرض کند؟ کمیّت و کیفیّت سؤال و نیاز مردمى که حضرت زکریّا (ع) و یحیى (ع) آنها را مخاطب خود ساختهاند، هیچ گاه با نیاز و ظرفیّت امّتهاى بزرگ دیگر یکسان نیست؛ امّا آیا ژرفا و وسعت و ظاهر و باطن اخبار و معارف و حقایق مندرج در هستى، به قدر و اندازه و ظرفیّت امّتهاست؟
اسما و صفات مطلق و کمالات لایتناهى و بىشمار خداوند هستى، اساساً در ظرف وجودى این اقوام نمىگنجد، از همینرو بود که عرض شد مراتب انبیا نیز یکسان نیست.
هر یک از این امّتها و همچنین انبیا، حسب ظرفیّت وجودیشان، قادر به سیر و صعود و قرب به درجهاى و مرتبهاى از مراتب بىشمار صفات کمالى هستند؛ امّا همواره اشخاصى و مردانى هستند که خارج از ظرفیّت اقوام مختلف، به عالىترین درجه از قرب دست یافتهاند؛ چنانکه صاحبان ولایت کلّیه، خارج از ظرفیّت وجودى همه اقوام و امّتها و حتّى همه انبیا و رسل که مأمور به هدایت اقوام و امّتهایى بودند؛ به آن مرتبه عالى و متعالى رسیدند.
در مسئله نبوّت، نبوّت را به نبوّت تشریعى (مخصوص انبیا و رسل) و «نبوّت ابنایى» تقسیم کردهاند.
«نبوّت ابنایى» به این معنى است که فردى به سبب طى مراتب و قرب به حق و کسب درجاتى از ولایت، به معارف و اخبارى دسترسى پیدا مىکند؛ بىآنکه مأموریّتى و وظیفهاى خاص، چون انبیا و رسولان بر عهدهاش باشد.
جناب آیت الله جوادى آملى مىفرمایند:
اگرچه این نوع از نبوّت پشتوانه نبوّت و رسالت تشریعى است؛ امّا اختصاص به مردان ندارد و زنان نیز مىتوانند به این مقام دست یابند. ۱۲
براى نبوّت تشریعى حدّى است؛ چنانکه با بعثت حضرت ختمى مرتبت (ص)، باب نبوّت و رسالت براى همیشه بسته شد و پیامبر اکرم (ص) به عنوان آخرین پیامبر و رسول معرفى شدند.
با ختم رسالت، تمامى نیازهاى آدمى براى رسیدن به سعادت، از طریق کتاب و نبوّت تشریعى حاصل شده است. از آنجا که خداوند انسان را مختار و مسئول آفریده و در آخرت نیز هر کس را به کیفر اعمالش مىرساند، بر اساس قول فقها و قاعده «قبح عقاب بلا بیان؛ زشتى عقاب و کیفر بدون بیان راه و چاره.»، با اعزام سفیران و پیامآوران خود، احکام و تکالیف الهى را بیان داشته و حجّت را تمام کرده است؛ زیرا پس از ابلاغ حکم و وحى براى کسى جاى عذر آوردن و بهانه باقى نمىماند.
رابطه نبوّت و ولایت، همواره مورد بحث و مورد توجّه عارفان بوده است.
«ولایت»، اعم از نبوّت در «رسالت» است و «نبوّت»، اعمّ از رسالت و اخصّ از ولایت است. ولایت جنبه حقّانى ابدى است که هرگز قطع نمىشود؛ ولى نبوّت نسبت به خلق و پایانپذیر است. بنابراین ولایت سه مظهر دارد:
- ولى غیر نبى، مانند اولیاى امّت اسلامى (امامان)؛
- نبى غیر رسول، مانند انبیاى بنىاسرائیل که پیرو حضرت موسى (ع) بودند؛
- رسول، مانند ابراهیم خلیل (ع) و موسى کلیم (ع) و محمّد امین (ص). ۱۳
با توجّه به آنچه گفته شد، محقّقاً ولایت با نبوّت پیوند دارد و به نظر برخى ولایت خود، نوعى نبوّت ابنایى است و نه تشریعى و نبوّت نیز مستلزم ولایت است و هنگامى که ولایت به انتها رسید، نبوّت آغاز مىگردد. ۱۴
نتیجه آنکه، انبیا در وراى نبوّت و رسالت خویش که مرتبط با نشئه ظاهرى و دنیوى آنهاست، از ولایتى برخوردارند که آنها را به حقایق باطنى و نشئه اخروى مرتبط مىکند.
اساساً، نبوّت و رسالت بدون پشتوانه ولایت، تحقّق پذیر نیست؛ زیرا ولایت جنبه حقّانى و الهى نبى و رسول را تأمین مىکند و این ولایت در مقایسه با نبوّت و رسالت، در حکم روح و باطن آنها خواهد بود. ۱۵
برترى و فضل انبیا نسبت به هم، به برترى ولایتشان برمىگردد. این رتبه و برترى ولایت در نبى یا رسولى است که او را از سایران برتر و افضل ساخته است. برترى انبیاى اولوالعزم بر سایر انبیا و رسولان و برترى حضرت نبى اکرم (ص) بر سایر انبیاى اولوالعزم به برترى و فضیلت ایشان در ولایت است.
«وِلایت» لازمه نبوّت است. نبى به سبب و میزان ولایت و مأموریّت محوّله در قلمرویى از امور خلق خدا وارد مىشود و در آنها تصرّف مىکند. اوامر و نواهى صادر مىکند. حقّ و باطل را مىنمایاند و نحوه برخورد با طواغیت را ترسیم مىکند. این تصرّفات به اذن خداوند صورت مىپذیرد.
ولایت سایر انبیا، چه پیامبر مرسل چه غیر مرسل، ولایت جزئیّه است و متناسب با مراتبشان، متفاوت مىشود. از آنجا که نبوّت و رسالت آنها جزئیّه بوده، دایره ولایت آنان نیز جزئیّه است.
علّامه سیّد حسن میرجهانى طباطبایى (ره)، ولایت را بر دو قسم ۱. ولایت جزئیّه، ۲. ولایت کلّیه تقسیم مىنماید و مىنویسد:
ولایت جزئیّه نیز بر دو قسم است: تحصیلى و غیر تحصیلى. ولایت تحصیلى عبارت است از ولایت اولیا و غیرتحصیلى عبارت است از ولایت انبیا. ۱۶
ولایت تحصیلى براى غیر انبیا است که به وسیله ریاضات نفسانى، تقوا و مجاهدت حاصل مىشود؛ امّا ولایت غیر تحصیلى مخصوص انبیا است که به واسطه افاضات و لیاقت ذاتى اعطا شده است. ولایت انبیا فیض ویژه خداوند است که کسب آن نیازمند طى مراتب و مقدّمات نبوده؛ بلکه از گهواره تا گور آنان داراى ملکه عصمت و لیاقت و قابلیّت ذاتىاند؛ اگرچه این استعداد و قابلیّت در آنها ذاتاً مختلف و هر یک از ایشان به حسب قابلیّت ذاتىاى که دارند و به قدر علم لدنى که به آنها افاضه شده، مصون از خطا و لغزش مىباشند.
مأموریّت هر پیغمبرى نسبت به خانواده یا قبیله یا دهکده یا شهر یا مملکتى یا تمام روى زمین، مانند سلاطین روى زمین و قلمرو آنهاست و هر پیغمبرى که مبعوث شده است بر محل و قلمروى خود، به عنوان ولى و در سمت اولوالامرى، قادر و توانا به هرگونه تصرّفات در آن مىباشد و بر وفق آنچه که خدا او را مأمور کرده چنانچه شاید و باید، به تمام معنى مصالح و مفاسد کلّیه امور دنیویّه و اخرویّه همه آنها را عهدهدار خواهد بود، خواه اطاعت او را کنند یا معصیّت او را نمایند و ولى غیر نبى را قلمرو و متصرّفاتى نیست و اگر تصرّفى کند، تصرّف او بر وفق درخواست از خدا انجام مىگیرد و تصرّفات او رسمیّت ندارد. ۱۷
و امّا ولایت کلّیه، مخصوص مخلوقى است که از حیث صفات کمالى، داراى عالىترین مرتبه و مقدّم بر کلّیه خلایق و آفریدهها باشد؛ یعنى کسى باشد در میان خلق، که از حیث مظهر بودن براى صفات خدا از همه مخلوقات مرتبه او اعلا و ارفع باشد؛ زیرا که اگر در میان خلق کسى از او بالاتر باشد در مظهریّت، او ولى مطلق نخواهد بود؛ زیرا که مستلزم آن است که مفضول بر فاضلى مقدّم باشد؛ یعنى آنکه مرتبه او که پستتر است، مقدّم باشد بر کسى که مرتبه او بالاتر است و آن قبیح است. ۱۸
آنکه به عنوان خاتم پیامبران، صاحب دین کامل و جهانى است و دایره ولایتش بر کلّ موجودات تا قیامت کبرا على الدّوام مستولى است، داراى مقام ولایت کلّیه نیز هست.
این ولایت، با فیض و لطف الهى علاوه بر وجود مبارک حضرت خاتم الانبیا و ولى الله الاعظم امیرالمؤمنین (ع) و یازده فرزندش و همچنین فاطمه زهرا (س)، سیّده زنان عالم، اختصاص یافته است. ۱۹
براى آنکه صاحب ولایت کلّیه است و به اذن الله بر نفس کلّیه مخلوقات اولى و خزینهدار علوم غیبیه و امین اسرار الهى است، شرایطى ذکر شده است که به اختصار به آنها اشاره مىشود.
- ولایت مطلقه؛ شرط آن عصمت کلّیه است، فطرتاً؛
- از حیث مظهر بودن براى صفات خدا از همه مخلوقات مرتبه او اعلا و ارفع باشد؛
- بزرگى او از غیر او باید بیشتر باشد؛ زیرا اگر کسى از او بزرگتر باشد، محیط بر آن کس نخواهد بود؛
- صاحب ولایت کلّیه باب الله است؛ زیرا مدار ولایت مطلقه بر فضل و عدل است و چیزى از آن جارى نمىشود؛ مگر به دست ولى و اگر چنین نباشد، ولى مطلق نیست؛
- باید ولایت بر جمیع ممکنات داشته باشد؛
- باید محلّ مشیّت و زبان اراده خداوند باشد؛
- کسى باشد که خدا او را شاهد بگیرد براى خلق آسمانها و زمین و آنچه که در عالم وجود، موجود شده و مىشود؛
- باید از هر جهت محیط بر عالم امکان باشد و قاهر و غالب بر آن باشد؛ مانند قلب که مسلّط و محیط بر تمام اعضا و جوارح بدن است؛
- باید معصوم از خطا و سهو و نسیان باشد و عالم به صلاح و فساد کلّیه اعضاى ممکنات؛
- باید در میان کلّ مخلوقات مطاع باشد که هر وقت و هر چه و هر که را بخواند، اجابت کنند؛
- منوط به علمى است که محیط باشد بر مَوَلّى علیه والّا قدرت ندارد بر ترتیب آثار ولایت؛
- واجب است که محیط به ممکنات باشد تا آنها در مقابل ذات او خاضع و خاشع باشند تا بتواند شئون ولایت خود را نسبت به جمیع آنها ظاهر کند والّا نمىتواند؛
- واجب است که اوّل مخلوق باشد؛
- باید خاتم همه اولیا باشد تا ولایت او با ولایت ولىاى که بعد از او مىآید، نقض نشود؛
- قدرت او بر تمام ممکنات احاطه داشته باشد؛ زیرا که او مظهر اسم اعظم خداست؛ بلکه مظهر جمیع اسما حسناى الهیّه است و قلب او مکان مشیّت حادثه مخلوقه است و او خازن علم و حکمت و حافظ هفتاد و دو حرف اسم اعظم است؛
۱۶ ….
این مقام، تنها براى خاتم الانبیا، حضرت رسول الله (ص) و اهلبیت ایشان تا خاتم الاوصیا، حضرت صاحب الزّمان (ع) ثابت است.
کتب معتبر بسیارى درباره ولایت کلّیه حضرت خاتم الانبیا (ص) نگاشته شده که متّکى و مستند به آیات قرآنى و روایات متقن نبى اکرم (ص) و حضرات معصومان (ع) بوده و پرده از تمامى این شروط برداشتهاند. به دلیل علوّ شأن و جایگاه رفیع این ذوات مقدّس و نورانى، امکان معرفى و توصیف آنان براى ما و کلّیه موجودات به نحو تام و اتم وجود ندارد، جز آنچه که خداوند و حضرات معصومان (ع) خودشان بنا بر مصالحى، پرده را کنار زده و وجوهى از چهره تابناک خود را براى خلایق بیان کردهاند.
ولایت کلّیه مطلقه الهى، شامل حضرات معصومان (ائمه دین (ع) و فاطمه زهرا (س)) نیز هست!
شروط اعلام شده، جملگى درباره حضرت رسول الله (ص) بیان شده و محرز است، ایشان صاحب ولایت کلّیه الهىاند؛ چنان که آیات و روایات بسیارى درباره ولایت ایشان، اوصیاى ایشان و حضرت فاطمه زهرا (س)، در منابع شیعى و سنّى بیان شده است.
پر واضح است که وقتى، شخصى به عنوان جانشین و نایب و نماینده تامّ الاختیار براى امامت و ولایت بر خلق روزگار انتخاب شده و مأموریّت هدایت و مدیریّت را از جانب آن ولى مطلق و تام عهدهدار مىشود، ضرورتاً مىبایست واجد تمامى شرایط و ویژگىهاى ایشان نیز باشد.
در اینجا، به اختصار برخى از مطالب و مستندات رسیده دراینباره را نقل مىکنیم.
در ماجراى نزول آیه تطهیر که خداوند آن را در مقام و منزلت و البتّه «عصمت» اهل بیت (ع) نازل فرمود، مىبینیم که رسولالله (ص) در منزل حضرت فاطمه زهرا (س) به زیر عبا رفتند و امام على (ع)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) را نیز به زیر عبا فرا خواندند تا آنکه این آیه نازل شد:
«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؛ ۲۰
همانا خداوند اراده کرده است تا هر گونه رجس ۲۱ و آلایش را از شما، خانواده نبوّت دور کند و شما را از هر عیب، پاک و منزّه سازد.»
عصمت به معنى سلب اختیار نیست؛ بلکه به تعبیر مرحوم شیخ مفید (ره)، لطفى از جانب خداوند است که شامل حال مکلّف مىشود و او را از وقوع در معصیّت و ترک اطاعت باز مىدارد؛ با اینکه آن شخص قادر به انجام آن دو است. ۲۲
منشأ عصمت علمى است که خداوند به برگزیدگان خود اعطا مىکند؛ کسانى که علاوه بر لیاقت ذاتى، مأمور به انجام امرى و تکلیفى در میان مردمند.
عموم مفسّران شیعى و سنّى اتّفاق نظر دارند که مصداق اهلبیت (ع) حضرات على، فاطمه، حسن و حسینند؛ با این تفاوت که اهل سنّت، زنان پیامبر را هم به این جمع مىافزایند.
تفاسیر اهل سنّت، «رجس» را شامل آلودگىهایى، چون گناه، عیب، نجاست، نقص، شرک، شک، عصیان، کثافت، بدى، خباثت و حتّى اذیّت مىشناسند. ۲۳
امیرالمؤمنین، على (ع) در خطبه ۹۷ «نهجالبلاغه» مىفرمایند:
«انْظُرُوا اهْلَ بَیْتَ نَبِّیِکُمْ فَالزَمُوا سَمْتَهُم …؛ ۲۴
به اهل بیت پیامبرتان نگاه کنید! از همان سو که آنان گام برمىدارند، گام بردارید و قدم جاى قدم آنان بگذارید و (بدانید) که آنها هرگز شما را از جاده هدایت بیرون نمىبرند و به پستى و هلاکت نمىکشانند. اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنید و اگر قیام کردند، قیام کنید. از آنها سبقت نگیرید که گمراه مىشوید و از آنان عقب نمانید که هلاک مىشوید.»
حضرت رسول اکرم (ص) پس از قرائت آیه تطهیر فرمودند:
«فَانَا وَ اهْلُ بَیْتِى مُطَهَّرُونَ مِنَ الذُّنُوبِ؛ ۲۵
پس من و اهل بیتم از گناه پیراستهایم.»
صرفنظر از فضایلى که رسول اکرم (ص) در تمام سالهاى حضور و حیاتشان درباره اهل بیت (ع) فرمودند، حدیث معروف «ثقلین» که مورد وثوق تمامى طوایف و فرق مذهبى است، پرده از همین عصمت برمىدارد. حضرت نبى اکرم (ص) در حدیث «ثقلین» نیز فرمودند:
«انِّى تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى …؛ ۲۶
من شما را ترک مىکنم؛ در حالى که در میان شما دو ثقل، دو چیز گرانبها مىگذارم، کتاب خدا و عترتم را تا وقتى که به آن دو تمسّک جویید، گمراه نخواهید شد. هیچ گاه این دو از هم جدا نمىشوند تا آنگاه که بر سر حوض (کوثر) بر من وارد گردند.»
روایات فراوانى نیز درباره عصمت حضرت فاطمه زهرا (س) بیان شده است. محدّثان شیعه و سنّى روایت نمودهاند:
«انَّ اللهَ تَبارَکْ وَ تَعالى یَغْصِبْ لِغَضَبِ فاطِمَهِ وَ یَرْضى لِرِضاها؛ ۲۷
همانا خداوند بلند مرتبه با غضب فاطمه غضبناک و با رضایت او خشنود مىشود.» در این روایت، رضایت حضرت فاطمه (س) محور خشنودى خداوند و غضب او غضب خداوند خوانده شده است.
پیامبر اکرم (ص)، خاتم الانبیاء، اشرف و افضل و اکمل همه انبیا و اولیا، سیّد و پیشواى آنان است که خداوند، اطاعتش را همردیف خود قرار داده و فرموده است:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ؛ ۲۸
اى کسانى که ایمان آوردهاید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول و اولى الامر او را.»
براى بر طرف کردن هر شبهه و تردیدى از میان خلایق به صراحت اعلام فرمود که رسول گرامىاش؛
«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى؛ ۲۹
هرگز او از روى هواى نفس سخن نمىگوید و هر چه مىفرماید، جز وحى که بر او نازل شده، نیست.»
و بندگان، بلکه جمله ساکنان عوالم را مژده داد که همانا
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ؛ ۳۰
ما نفرستادیم تو را مگر براى آنکه رحمت باشى، براى تمام عوالم.»
این همه کافى بود تا جمله مؤمنان بدانند که:
«النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ ۳۱ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیکتر] است.»
او معصوم از لغزش، نسیان، خطا و رسول گزیدهاى صاحب منصب ولایت کلّیه را از آن خود داشت تا با امکان تصرّف تمام و از روى رحمت و شفقّت خلق عالم را در مسیر مستقیم هدایت نماید و در آخرین مجال و وقت بودن در میان مردم به صراحت، نایب و ولى و وصى خودش را در پیش چشم خلق مؤمن و به اذن الله معرفى نماید.
«مَنْ کُنتُ مُولاهُ فَعلى مُولاه؛ ۳۲ هر که را من بر او ولایت دارم، پس على بر او ولایت دارد.»
ولایت اوصیا و خلفاى دوازده گانه حضرت خاتم الانبیا (ص)، ولایت مطلقه کلّیه است؛ به دلیل عدم جواز تفکیک؛ زیرا که بر هر صاحب ادراکى واضح و روشن است که خلیفه و جانشین هر کسى حتماً باید بتواند از عهده کارهاى آن کسى که سمت جانشینى او را دارد، برآید و الّا جانشینى و نیابت او رأساً غلط و موجب اختلاف و اختلال خواهد بود. ۳۳
امید که همه ما نیز پیروان راستینى براى حضرات معصومان (ع) باشیم. انشاءالله
پىنوشتها:
______________________________
(۱). اقرب الموارد و لغتنامه دهخدا.
(۲). اصول کافى، ج ۴، ص ۵۳؛ بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۱.
(۳). مفاتیح الغیب، ج ۲، ص ۵۷۳.
(۴). کلّیات حدیث قدسى، ص ۶۳۱، ح ۱۶.
(۵). سوره بقره (۲)، آیه ۲۵۷.
(۶). سوره یوسف (۱۲)، آیه ۱۰۱.
(۷). سوره شورى (۴۲)، آیه ۲۸.
(۸). سوره نساء (۴)، آیه ۱۱۹.
(۹). سوره آل عمران (۳)، آیه ۲۸.
(۱۰). سوره توبه (۹)، آیه ۷۱.
(۱۱). سوره بقره (۲)، آیه ۱۰۷.
(۱۲). جوادى آملى، عبدالله، زن در آینه جلال و جمال، ص ۱۶۷.
(۱۳). نسفى، عزیزالدّین، الانسان الکامل.
(۱۴). این بخش از مطلب از مقاله منتشر شده با عنوان «ساحتها و اسرار نبوّت و ولایت از منظر امام خمینى (ره)»، نوشته شده توسط آقاى حسن سعیدى برگرفته شده که در سایت «راسخون» درج شده است.
(۱۵). در سایت مجمع جهانى تقریب مذاهبى اسلامى به آدرس:www .taqrib .inf مقالهاى با عنوان «مفهوم ولایت در عرفان اسلامى» منتشر شده. با تشکّر از نویسنده محترم، نگارنده توجّهى و نگاهى در نگارش این صفحات به آن مقاله داشته است.
(۱۶). ولایت کلّیه، علّامه سیّد حسن میرجهانى طباطبایى، ص ۱۱.
(۱۷). همان، ص ۱۲.
(۱۸). همان، ص ۲۷۶.
(۱۹). همان، ص ۲۹.
(۲۰). سوره احزاب (۳۳)، آیه ۳۳.
(۲۱). رجس هر چیز پلید اعمّ از گناه و عیب را مىگویند. گناه و شک و شرک و عصیان و کثافات را هم شامل رجس مىشناسند.
(۲۲). شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص ۳۷.
(۲۳). به تفاسیر «حومد، ج ۱، ص ۳۴۴۷»، «ابن عجبیه، ج ۵، ص ۸۶»، «ابن جزى، ج ۱، ص ۱۵۴۶»، «ابن عبدالسّلام، ج ۵، ص ۳۹» و … مراجعه شود.
(۲۴). نهج البلاغه، خ ۹۶.
(۲۵). سیوطى، جلالالدین، الدرّ المنثور، ج ۵، ص ۱۹۹.
(۲۶). پژوهشى در عصمت معصومان (ع)، صص ۳۲۸ ۳۲۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۴، ص ۳۶۶.
(۲۷). کنز العمال، ج ۱۲، ص ۱۱۱؛ اسد الغابه، ج ۶، ص ۲۲۴.
(۲۸). سوره نساء (۴)، آیه ۵۹.
(۲۹). سوره نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴.
(۳۰). سوره انبیاء (۲۱)، آیه ۱۰۷.
(۳۱). سوره احزاب (۳۳)، آیه ۳۳.
(۳۲). حدیث غدیر.
(۳۳). ولایت کلّیه، ص ۴۱.
ماهنامه موعود ؛ شماره۱۲۹-۱۲۸ ؛ ص۴
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده