نوحه‌سرایی زندانیان سیاسی در هجو اسدالله علم، خرداد ۴۲

۱۴۰۴/۰۳/۱۸
  • admin
  • شناسه خبر: 13233



پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در تاریخ انقلاب اسلامی، روایت‌های زندان تنها به تلخی و شکنجه محدود نمی‌شود. گاه، همان سلول‌های سرد و بسته به مدرسه‌ای برای رشد، و حتی صحنه‌ای برای طنز انقلابی تبدیل می‌شد. یکی از شیرین‌ترین و در عین‌ حال عبرت‌آموزترین روایت‌های این دوران، خاطره‌ای است از آیت‌الله فلسفی، واعظ شهیر دوران پهلوی، که نشان می‌دهد چگونه روحانیون زندانی، با هوشمندی و طنز، به مبارزه علیه چهره‌های شاخص رژیم ادامه دادند:

 

… فردای آن روز، پانزدهم خرداد بود. آفتاب که بالا آمد، صدای تیراندازی را علی‌الدوام می‌شنیدیم. میدان ارک که مرکز درگیری بود، نزدیک شهربانی قرار داشت. گویا آن روز دستور داده بودند نظامیان به هرکس که رسیدند، تیراندازی کنند. بعدها به من گفتند حتی در خیابان ری (نزدیک منزل ما) چند نفر را کشته بودند. تیراندازی و آژیرها مداوم و پی‌درپی بود و ما نمی‌دانستیم در بیرون چه خبر است. هرگز اطلاع نداشتیم که شب، امام خمینی را در منزل‌شان در قم، و علمای دیگر ولایات را نیز گرفته و به تهران آورده‌اند. همه‌ چیز بر ما پوشیده بود و فقط صدای آژیر آمبولانس و تیراندازی به گوش می‌رسید. از دور نیز صدای رگبار مسلسل شنیده می‌شد. ماجرای زندان را باید در دو بخش روایت کنم: یکی جریان داخل زندان که تا آخر ماه صفر، یعنی چهل‌وپنج روز ادامه داشت و سپس آزاد شدیم؛ و دیگر، ماجرایی که همزمان در بیرون از زندان می‌گذشت و با حوادث داخل آن هم‌راستا بود.

 

باید بگویم روحانیون زندانی آن‌قدر در باطن خوشحال و راضی بودند که حتی وقتی آمدند پلاک زندان را به سینه ما بزنند و از ما عکس بگیرند، باکی نداشتند؛ چون احساس همه ما این بود که وظیفه خطیر خود را در راه خدا و اسلام انجام داده‌ایم. وقتی نزد من آمدند و شماره‌ای به گردنم آویختند، گفتم: «این جزء افتخارات زندگی ماست. این شماره زندان و عمری که در آن می‌گذرد، چون به عشق اسلام و برای خدا و قرآن است، نه‌تنها ننگ نیست، بلکه عین زندگی پرافتخار است.«

 

بعد از دو سه روز، تصمیم گرفتیم برای خودمان برنامه‌ای تنظیم کنیم. برخی از آقایان، مخصوصا آقای مطهری که به بحث‌های علمی علاقه‌مند بود، پیشنهاد کردند برنامه‌ای برای آموزش فن سخنوری داشته باشیم و اجرای آن را به من سپردند. قرار شد هر روز درباره موضوعی که روز بعد می‌خواهیم در آن سخن بگوییم، بحث کنیم و به توافق برسیم.

 

قبل از شروع این برنامه، عده‌ای طرحی ریخته بودند که من از آن بی‌اطلاع بودم، اما بعدا مطلع شدم. آقا سیدابراهیم ابطحی‌نژاد (که یکی از منبری‌های زندانی بود) نقل کرد که روزنامه فکاهی «توفیق»، کاریکاتوری از «علم» (نخست‌وزیر وقت) منتشر کرده بود. موضوع آن، وعده‌های پوچ و دروغین علم بود؛ چرا که او برای انصراف مردم از انقلاب، دو وعده داده بود که در جراید نیز منعکس شد، اما هرگز به آن‌ها عمل نکرد: یکی این‌که نان را به نفع مردم ارزان خواهد کرد، و دیگر این‌که مجلس شورای ملی را که تعطیل بود، به‌زودی باز خواهد کرد.

 

در ایام محرم، روزنامه توفیق این دو وعده عمل‌نشده را به صورت کاریکاتوری منتشر کرد. در آن، یک «علم» (هم‌نام پرچم و هم‌نام نخست‌وزیر) در جلو دسته سینه‌زن‌ها قرار داده شده بود. نوحه‌خوان نیز با دست به علم اشاره می‌کرد و این نوحه را می‌خواند:

گفتی که نان ارزان می‌شه، کو نان ارزانت؟
عمه‌ات به قربانت!
گفتی که مجلس وا می‌شه، کو باغ و بستانت؟
عمه‌ات به قربانت!

 

آقای ابطحی که مردی شوخ‌طبع و بامزه بود، با استفاده از این کاریکاتور و شعر، پیشنهاد داد که هر روز قبل از ظهر یک ساعت سینه‌زنی برگزار کنیم! آقایان جوان زندانی نیز به‌ صورت دسته سینه‌زن، «علم» را مخاطب می‌کردند و آن دو بیت را می‌خواندند تا بقیه همراهی کنند. او دسته را تشکیل داد، خودش نوحه‌خوان شد و ده‌ پانزده نفر از منبری‌های جوان را نیز دور خود جمع کرد. سپس با آهنگی خوش، این نوحه را خواند:

گفتی که نان ارزان می‌شه، کو نان ارزانت؟
عمه‌ات به قربانت!

و بقیه با دو دست، سینه می‌زدند و بیت بعد را دم می‌گرفتند.

 

طبعا حواس افسر نگهبان پرت می‌شد و می‌پرسید چه خبر است؟ می‌گفتند: آقا محرم است و داریم سینه می‌زنیم! خوب، آن‌ها کاری نمی‌توانستند بکنند. ولی هدف اصلی، تمسخر «علم»، نخست‌وزیر بود. بنابراین، یکی از برنامه‌های صبحگاهی زندانیان، سینه‌زنی بود؛ آن‌هم در قالب هجو نخست‌وزیر!

 

آقا سیدابراهیم بعدها ابتکارات جالب دیگری هم به خرج داد. مثلا از یکی از منبری‌ها که عربی شکسته و غیرادبی را خوب می‌دانست خواست آن دو بیت را به عربی شکسته ترجمه کند. او نیز پذیرفت و چنین سرود:

گَتِّلنَه رَخَصِت الخُبز وَینَ الرَخیصَه
فَدّتْکَ عَمّتْکَ یَابْنَ الخَبیثَه!

سپس از یکی از روحانیان اهل زنجان که ترکی زبان مادری‌اش بود، خواست که همین نوحه را به ترکی ترجمه کند. او نیز چنین کرد:

دَدین چِرَک اَرزان اُلور، هانی اُونان اَرزان؟
دَدین که مَجلِس آچولور، هانی باغ و بُستانون؟
عَمَّن سَنه قُربان!

 

بدین ترتیب، آقا سیدابراهیم ابطحی نوحه را در سه زبان فارسی، عربی، و ترکی با آهنگی محزون می‌خواند و بقیه نیز دسته‌جمعی پاسخ می‌دادند و سینه می‌زدند. برای افسران نگهبان زندان تحمل این وضع بسیار دشوار بود، زیرا هر روز شاهد بودند که در آن‌جا به «علم»، نخست‌وزیر، اهانت می‌شود، ولی نمی‌دانستند چه باید بکنند.

این، یکی از خاطرات شیرین، جالب و به‌یادماندنی دوران زندان بود.

 

برنامه دیگر، جلسه عصر بود که به فن خطابه اختصاص داشت. به آقایان گفتم: موضوعی را در نظر بگیرید، روی آن فکر کنید، و فردا درباره‌اش سخنرانی کنید تا استعداد و قابلیت‌های هرکس در فن سخنوری آشکار شود.

یکی از موضوعات پیشنهادی، نقش زندان در ساختن انسان یا در پیروزی مردان الهی بود. عصرها، همه می‌نشستند، سخنران صحبت می‌کرد، و من با دقت گوش می‌دادم. سپس نکات لازم را به او یادآوری می‌کردم، مثل این‌که: آغاز سخن این‌طور بود؛ این جمله را گفتید، اما بهتر بود نگویید؛ آن‌جا بیش‌ از حد ادامه دادید، آن‌جا کوتاه آمدید و

اجمالا، این کلاس بسیار آموزنده بود و همه آقایان اهل منبر تا پایان ماه صفر، از دوران اسارت خود، به‌خوبی برای آشنایی بیشتر با فن سخنوری استفاده کردند.



منبع

مقالات مرتبط