پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ شورش ۹ خرداد ۱۳۷۱ در مشهد، یکی از نخستین بحرانهای امنیتی گسترده پس از تشکیل نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران بود که در یکی از مناطق محروم این شهر رخ داد. مرکز اسناد انقلاب اسلامی با هدف روشن ساختن ابعاد گوناگون این حادثه، به بررسی زمینهها، نحوه وقوع، و چگونگی مدیریت این بحران پرداخته و روایتهای دستاول از مسئولان وقت را منتشر میکند تا درک دقیقتری از تحولات اجتماعی و امنیتی آغاز دهه هفتاد فراهم شود. آنچه در ادامه می آید روایت سرتیب احمد ریسمانچیان رئیس نیروی انتظامی وقت مشهد از این رویداد است که در کتاب «سربلند در سپیدهدم» توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.
برای بررسی زمینههای شورش ۹ خرداد ۱۳۷۱، باید شرایط اجتماعی مشهد در آن سال و اوایل دهه ۱۳۷۰ را در نظر گرفت. این حادثه، حدود یک سال و دو ماه پس از ادغام نیروهای انتظامی سابق، شامل شهربانی، ژاندارمری، و کمیتهها، رخ داد. جوان و نوپا بودن نیروی انتظامی، بر توان عملیاتی آن در مشهد تأثیر مستقیم داشت و این موضوع باید به عنوان یکی از عوامل مؤثر، مورد تحلیل قرار گیرد. توان امروز نیروی انتظامی در مشهد با آن زمان اصلا قابل مقایسه نیست؛ بنابراین، باید عملکرد مسئولان انتظامی و امنیتی آن مقطع، بهویژه نیروی انتظامی، را در بستر تاریخی خود قضاوت کرد.
در سیزدهم فروردین ۱۳۷۱، بینظمیهایی در محدودهی بلوار وکیلآباد و اطراف آن مشاهده شد. این اتفاق، در قالب تفریحات سنتی روز طبیعت، به نظر من نشانهای از «آتش زیر خاکستر» بود. این تشخیص را در نخستین جلسه شورای تأمین استان مطرح کردم، اما چندان مورد توجه قرار نگرفت. در ماههای فروردین و اردیبهشت، مشکل خاصی پیش نیامد، تا اینکه به خرداد رسیدیم. حادثه در روز شنبه، ۹ خرداد، آغاز شد. طبق برنامه، صبحگاه عمومی در پادگان ژاندارمری واقع در بلوار سجاد و بلوار ملکآباد برگزار شد. حدود ساعت ۹:۳۰ صبح، فرمانده حوزه انتظامی بلوار طبرسی با من تماس گرفت و اطلاع داد که شماری از ساکنین میدان خاکی طبرسی، شبانه اقدام به پیکنی کرده و مشغول ساختوساز شدهاند که درگیری مختصری با مأموران شهرداری در حوزه سد معبر رخ داده است.
ابتدا تصور نمیکردم این خبر ساده، به بحرانی بدل شود که چندین کیلومتر از مرکز مشهد را در بر بگیرد. به جناب سرهنگ دوم مهدوی (فرمانده حوزه طبرسی که از نیروهای ژاندارمری سابق بود) گفتم مراقبت کند و تلاش کند مردم را متفرق نماید. کمتر از نیم ساعت بعد، او مجددا تماس گرفت و گفت مردم یک دستگاه وانت شهرداری را تصرف کردهاند. دستور دادم خودرو را پس بگیرند و مراقب باشند آتش زده نشود. در همین فاصله، پیامی از سوی استاندار وقت، جناب آقای جنتی، به من رسید. ایشان قصد سفر حج داشت. با ایشان تماس گرفتم و دو موضوع را مطرح کردم: نخست، تسریع در تحویل وانتهای سهمیه خراسان برای تقویت پاسگاهها، و دوم، اطلاعرسانی درباره درگیریهای اخیر. استاندار ابتدا از وقوع حادثه بیاطلاع بود و احتمال داد مربوط به بازارچههای اطراف حرم باشد، اما پس از تماس بیسیم با افسر نگهبان پیام، مشخص شد محل تجمع انتهای بلوار طبرسی، در زمینی موسوم به «زمین بایندریها» است.
با گذشت زمان، گزارشها نشان میدادند که وضعیت در حال بحرانی شدن است. در تماس سوم، سرهنگ مهدوی اطلاع داد که خودروی دوم شهرداری نیز تصرف شده. مدتی بعد، تماس گرفت و گفت که یکی از وانتها واژگون و آتش زده شده است. ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر، به یگان ویژه به فرماندهی سرهنگ بیگی دستور دادم به محل اعزام شوند و خودم نیز از نیروها بازدید کنم. یگان ویژه مشهد آن زمان تازهتشکیل، آموزشدیده ناکافی و فاقد تجهیزات کنترل اغتشاشات مانند گاز اشکآور، آبفشان و نیروبرهای مناسب بود. پس از هماهنگیها، با افسر ارشد حاضر، احتمالا سرهنگ ذوالجناحی، مقرر شد من به کلانتری ۴ بروم و تماسی مجدد با استاندار بگیرم. استاندار به عنوان رئیس شورای تأمین، توصیهای کلیدی کرد: «تلاش کنید تیراندازی نشود.» این توصیه، از نظر من حکم دستور داشت. وقتی به میدان طبرسی برگشتم، دیدم که جمعیت حدود پنج برابر شده؛ اگر ابتدا حدود ۱۵۰ نفر بودند، حالا نزدیک به ۸۰۰ نفر در میدان حضور داشتند. مدارس تعطیل شده بود و مردم منطقه پرجمعیت و محروم، به شکل نیمدایره در برابر نیروهای انتظامی صف کشیده بودند.
یکی از مردان میانسال محلی با عرقچین سبز رنگ، به من نزدیک شد و با لحنی دلسوزانه هشدار داد که در میان جمعیت، افراد مسلح دیده میشوند. از همینجا بود که مشخص شد با یک بحران واقعی و خطرناک روبهرو هستیم. با شنیدن هشدار آن مرد محلی، بلافاصله نیروها را جمع کردم و نکاتی را به آنها گوشزد کردم. به آنها گفتم: «شما مأمور اجرای قانون هستید، اما وظیفه دارید از مردم نیز مراقبت کنید. کسی تیراندازی نمیکند، مگر به دستور مستقیم من. کسی اسلحهاش را بالا نمیبرد، مگر برای دفاع. ما اینجا نیامدهایم که روی مردم اسلحه بکشیم.» با وجود تنش شدید، توانستیم حدود یک ساعت بدون استفاده از سلاح، جمعیت را متفرق کنیم. اما هنوز خطر رفع نشده بود. به محض اینکه نیروهای ما اندکی عقب نشستند، حمله آغاز شد. جمعیت دو وانت دیگر شهرداری را آتش زدند، یک واحد موتورسیکلتسوار را زمینگیر کردند و به سمت کلانتری ۴ حملهور شدند. گزارش رسید که ساختمان پاسگاه در حال تخریب است.
از طریق بیسیم به استاندار اطلاع دادم که وضعیت از کنترل خارج شده. ایشان گفتند فورا جلسه شورای تأمین را تشکیل میدهند و دستور آمادهباش کامل دادند. در این لحظه، اولین خبرهای درگیری به مرکز فرماندهی ناجا در تهران نیز مخابره شد. از من خواسته شد که گزارش لحظهبهلحظه ارسال کنم. با توجه به موقعیت حساس منطقه و کمبود نیرو، از فرماندهان خواستم از یگانهای دیگر کمک بخواهند. از لشکر ۷۷ نیروی زمینی ارتش درخواست کمک شد. ظرف چند ساعت، تعدادی نفربر زرهی و نیروهای مسلح از ارتش وارد عمل شدند، البته با هماهنگی کامل شورای تأمین. در همان شب، آرامش نسبی برقرار شد، اما بهخوبی میدانستیم که این پایان ماجرا نیست. شبهنگام، چند مرکز خرید کوچک، ازجمله دو سوپرمارکت، به آتش کشیده شد. مهاجمان اغلب نقابدار یا با صورت پوشیده بودند. از ساعت ۱۰ شب، شعله آتش در چند نقطه از شهر دیده میشد. ما درگیر یک شورش واقعی بودیم که حالا بهوضوح، جنبه سازمانیافتهتری به خود گرفته بود.
با تصمیم شورای تأمین، از بامداد روز ۱۰ خرداد، فرماندهی عملیات حفظ امنیت منطقه به نیروهای ارتش واگذار شد. فرمانده لشکر ۷۷ با هوشمندی، نیروها را در نقاط حساس مستقر کرد و ما توانستیم منطقه را تا حدود زیادی تحت کنترل درآوریم. در روزهای بعد، بازداشتهایی صورت گرفت. برخی افراد سابقهدار شناسایی شدند و مشخص شد که عدهای از آنها، پیشتر در درگیریهای شهری دهه ۶۰ نیز حضور داشتهاند. نکته جالب آن بود که هیچکدام از نیروهای امنیتی یا انتظامی، در جریان این عملیات تیراندازی بدون دستور نداشتند؛ این موضوع بعدها در گزارشهای نهایی نیز تأیید شد. شورش مشهد، با همه تلخیهایش، تجربه گرانبهایی برای ساختار تازهتأسیس نیروی انتظامی بود. ما آموختیم که «نارضایتی خاموش» اگر نادیده گرفته شود، میتواند در یک لحظه به طغیان بدل شود. اگر در فروردین، هشدارهای مرا جدی میگرفتند و اقدامات اجتماعی و خدماتی برای منطقه انجام میگرفت، شاید ماجرا به اینجا نمیکشید.
حوادث مشابه قبل و بعد از واقعه مشهد، در شهرهای دیگری هم روی داد. البته بیشتر این حوادث، پیش از واقعه مشهد و در شهرهایی نظیر کرمان، اراک، قزوین و… اتفاق افتاده بود. در همه آنها، جرقه اولیه ناشی از عدم مدیریت اجتماعی بود. مثلا بحرانی که در شهر قزوین پیش آمد، به این دلیل بود که از مدتی قبل تبلیغ شده بود قرار است مجلس، تبدیل شهرستان قزوین به استان را تصویب کند. اما وقتی این لایحه در مجلس رأی نیاورد، مردمی که در کوچه و گذر، شربت و شیرینی پخش میکردند، به محض انتشار خبر عدم تصویب، آن فضای شادمانی را به اعتراض و برخوردهای خشن تبدیل کردند. در کرمان نیز، در خیابانی که اصول ایمنی رعایت نشده بود، دختربچهای در تصادف با کامیون جان باخت و این حادثه باعث تهییج و تحریک مردم شد و درنهایت، اغتشاشی در شهر به وجود آمد.
حادثه شهر مشهد هم از همین جنس بود و مایه تأسف، بهویژه برای کسانی که در آن زمان مسئولیت سرزمینی داشتند. من دلم میخواست به عنوان «فاتح عملیات» شناخته شوم، اما با چه رویکرد، ضابطه، دستور و امکاناتی؟ یا آنهایی که در سمت استاندار، فرماندار، مدیرکل اطلاعات استان، فرمانده سپاه و… بودند؟ در آن زمان، سرلشکر شوشتری فرمانده ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. برای مسئولان مشهد، آن حادثه نهتنها افتخار نبود، بلکه ای کاش درست مدیریت میشد. اگر همان موقع شورای تأمین استان در کنار میدان طبرسی تشکیل میشد، و اگر آقای شهردار خودمحوری نمیکرد و با دعوت ما به میدان میآمد، نیروی انتظامی هم از او حمایت میکرد و در کنارش قرار میگرفت. اما نیامدند و بحران را دامن زدند. حتی ماشینهای آتشنشانی که به دعوت پلیس به میدان آمدند، به دلیل اصابت سنگ، شیشههایشان شکست و دیگر حاضر به همکاری نشدند. من خودم مجبور شدم کنار دست راننده تانکر آتشنشانی بنشینم. وقتی هم به محل رسیدیم، یا نتوانست از فشار آب استفاده کند، یا دستگاه خراب بود.
بههرحال، همهچیز دستبهدست هم داده بود تا نتوان از آن عملیات به عنوان یک عملیات موفق یاد کرد. اما با همه اینها، حادثه مشهد نکات آموزندهای برای نظام جمهوری اسلامی و نیروی انتظامی داشت. اگر امروز نیروی انتظامی در سراسر کشور با سازماندهی و امکانات مناسب از توان بالایی برخوردار است، میتوان گفت واقعه مشهد در سال ۱۳۷۱، یک زنگ خطر و هشدار جدی برای نظام، بهویژه نیروی انتظامی بود تا به چنین حوادثی با دقت بیشتری توجه کند و بحران را در نطفه کنترل و مهار نماید.
منبع: «سربلند در سپیدهدم » خاطرات امیرسرتیب احمد ریسمانچیان، تدوین حسین کاوشی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده