پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مایک والاس خبرنگار سرشناس شبکه تلویزیونی CBS آمریکا و یکی از چهرههای اصلی برنامه معروف «۶۰ دقیقه» در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ یکی از تأثیرگذارترین چهرههای رسانهای غرب به شمار میرفت. برنامه ۶۰ دقیقه به دلیل شیوه پرسشگری تند، افشاگرانه و گفتوگوهای اختصاصی با شخصیتهای برجسته سیاسی جهان، نقشی کلیدی در شکلدهی افکار عمومی آمریکا داشت.
در دهه ۱۹۷۰، زمانی که آنقدر در خاورمیانه وقت میگذراندم که تقریبا تبدیل به خانه دومم شده بود، مناقشه عرب و اسرائیل تنها داستان بزرگ آن منطقه نبود که در رسانههای آمریکا بازتاب زیادی پیدا میکرد، نگرانی بسیار فوریتر برای بیشتر آمریکاییها استفاده ناگهانی از نفت به عنوان سلاح علیه ایالات متحده و متحدانش بود. در اواخر سال ۱۹۷۳، بزرگترین تولیدکنندگان نفت جهان به طور چشمگیری قیمت صادرات خود به غرب را افزایش دادند و کشورهای عرب عضو کارتل نفتی، تحریمی علیه این صادرات اعمال کردند.
این اقدامات موجی از تورم را وارد اقتصاد آمریکا کرد و موجب کمبود بنزین از ایالت مین تا کالیفرنیا شد. رانندگان مجبور بودند با صفهای طولانی در پمپبنزینها کنار بیایند، و از آن بدتر، روزهایی بود که هیچ جایگاهی بنزینی برای فروش، حتی با هر قیمتی، نداشت. دو صادرکننده بزرگ نفت جهان در آن زمان عربستان سعودی و ایران بودند، و در اوایل سال ۱۹۷۴، من دو گزارش برای برنامه «۶۰ دقیقه» درباره رهبران هر دو کشور تهیه کردم. همان زمان بود که نخستین مصاحبهام را با فرمانروای خودکامه ایران، محمدرضا شاه پهلوی، انجام دادم.
شاه درباره جایگاه سلطنتیاش بسیار دقیق و حساس بود. پیش از آنکه حاضر شود مصاحبهای انجام دهد، تهیهکنندهام بیل مککلور، من، و اعضای گروه تصویربرداریمان مجبور بودیم به گونهای منظم و طبق سلسلهمراتب مشخص صف بکشیم و به اعلیحضرت ادای احترام کنیم، انگار دیپلماتهایی تازهوارد هستیم که داریم استوارنامه خود را به تخت طاووس تقدیم میکنیم.
با وجود رفتار متکبرانهاش، شاه درنهایت همان چیزی بود که ما آن را «سوژه خوب» مینامیم. تا زمانی که آداب را رعایت میکردم و گهگاه او را با عنوان «اعلیحضرت» خطاب میکردم، میتوانستم تقریبا هر سوالی بپرسم. درواقع، او به نظر میرسید از سوالات تند استقبال میکند و پاسخهایش غالبا صراحت قابل توجهی داشتند. هرچه زمان بیشتری با او میگذراندم، بیشتر متوجه میشدم که واقعا از جدل و گفتوگوهای پرچالش لذت میبرد و حتی گاه خود عمدا به ایجاد تنش یا بحث دامن میزد. برای مثال، یکی از گفتوگوهایی که در آغاز مصاحبه سال ۱۹۷۴ ما اتفاق افتاد، قابل توجه بود. شاه میدانست که من مستقیما از عربستان سعودی به ایران پرواز کردهام، و وقتی به سفر قبلیام اشاره کردم، او فورا فرصت را غنیمت شمرد تا برایم درسی درباره نامگذاریهای جغرافیایی بدهد.
والاس: همانطور که میدانید، من آن طرف خلیج بودهام، همان خلیجی که شما آن را «فارس» مینامید و آنها «عرب».
شاه: چرا اینطور میگویید؟ شما که به مدرسه رفتهاید، نه؟
والاس: بله.
شاه: در دوران مدرسهتان چه نامی برای آن خواندهاید؟
والاس: خلیجفارس.
شاه: خب، پس…
والاس: (با خنده) اما آنها به آن میگویند خلیج عربی.
شاه: خب، آنها میتوانند کارهای زیادی بکنند.
ما مدت زیادی درباره افزایش شدید قیمت نفت صحبت کردیم، و او تأکید داشت که شرکتهای بزرگ نفتی در ایالات متحده تقریبا به اندازه کشورهای صادرکننده نفت از این افزایش سود میبرند. من با این ادعای او مخالفت کردم، اما او روی حرفش ایستاد، و شاید هم حق با او بود. آنچه من میدانستم این بود که شاه مدتها منتقد شرکتهای نفتی غربی و دولتهای آنها بود، و حتی گاه شکایتهایش را در قالب عبارات نژادی یا قومی بیان میکرد. من این موضوع را با او مطرح کردم.
والاس: شما گفتهاید که اروپاییهای چشمآبی (مردم چشمآبی ایالات متحده) کشور شما را غارت کردهاند. آیا واقعا چنین باوری دارید؟
شاه: بله، چون فقط همین مسئله نفت را در نظر بگیرید، در کنار سایر مسائل. آنها پنجاه سال نفت را میبردند و گاز را میسوزاندند.
والاس: یعنی آن را میسوزاندند؟
شاه: فقط میسوزاندند. شما چه اسمی روی این کار میگذارید؟
والاس: خوب، آنها میگفتند که این کار غیراقتصادی است.
شاه: بدیهی است، چون اصلا برایشان اهمیتی نداشت…
والاس: و شما باور دارید که ما، در ایالات متحده و کشورهای اروپایی (همان چشمآبیها) تا حدی با نفت چشمقهوهای تبعیضآمیز رفتار کردیم؟
شاه: تا اینجای کار، بله.
این اولین مصاحبه از سه گفتوگوی من با شاه بود. بار دیگر یک سال بعد با او دیدار کردم و در آن دیدار تمرکزم را بر سازمان مخفی امنیتیاش یعنی ساواک گذاشتم. همانطور که انتظار میرفت، او با عصبانیت، اتهاماتی را که درباره روشهای شکنجه ساواک برایش نقل کردم، رد کرد. سال بعد دوباره به ایران بازگشتم، و زمانی که آن گزارش در اکتبر ۱۹۷۶ پخش شد، در مقدمه تصویری گفتم: «برنامه ۶۰ دقیقه بار دیگر زیارت سالانهاش را به کاخ شاه در تهران انجام داد تا دیدگاههای سلطنتی را درباره موضوعات مختلف جویا شود.»
موضوعی که باعث صریحترین اظهارات شاه شد، قدرت لابی یهود در ایالات متحده بود. طبق معمول، شاه بیپرده سخن گفت. وقتی او ادعا کرد که همه روسای جمهور آمریکا تحت تأثیر بیش از حد آن گروه فشار هستند، من او را به چالش کشیدم:
والاس: اعلیحضرت، مطمئنا نمیخواهید بگویید که لابی یهود در آمریکا سرنخهای ریاستجمهوری را در دست دارد؟
شاه: فکر میکنم همینطور است. گاهی حتی به ضرر منافع اسرائیل هم عمل میکنند.
والاس: لطفا توضیح بدهید!
شاه: چون زیادی مردم را میرانند…
والاس: چرا رئیسجمهور ایالات متحده باید به چنین لابیای توجه کند؟
شاه: چون آنها قدرتمندند.
والاس: از چه نظر قدرتمند؟
شاه: آنها چیزهای زیادی را کنترل میکنند.
والاس: چه چیزهایی را؟
شاه: روزنامهها، رسانهها…
والاس: اعلیحضرت!
شاه: بانکها، امور مالی. و دیگر ادامه نمیدهم.
والاس: صبر کنید. واقعا باور دارید که جامعه یهودیان آمریکا اینقدر قدرت دارد؟ آنها باعث میشوند رسانهها دیدگاه آنها را در سیاست خارجی منعکس کنند؟
شاه: بله، همینطور است.
والاس: یعنی ما رسانهها از واقعیت گزارشهای صادقانهای نمیدهیم؟
شاه: لطفا چیزها را با هم قاطی نکنید! من نگفتم کل رسانهها. گفتم در رسانهها افرادی دارند، نه اینکه همه رسانهها تحت کنترل آنها باشد. بعضی روزنامهها فقط دیدگاههای آنها را منعکس میکنند، بله.
والاس: مثلا نیویورک تایمز که متعلق به خانواده سالزبرگر است، که یهودی هستند. آیا میگویید که نیویورک تایمز در برخورد با موضوع صهیونیسم، موجودیت اسرائیل، یا روابط آمریکا با دنیای عرب، جانبدارانه عمل میکند؟
شاه: باید تمام مقالات نیویورک تایمز درباره این موضوع را بررسی کرد و بعد نتیجه گرفت. شما میتوانید همه را وارد کامپیوتر کنید و خودش پاسخ خواهد داد.
والاس: یعنی درواقع بله، شما این باور را دارید.
شاه: خب، بگذارید صبر کنیم ببینیم کامپیوتر چه میگوید.
والاس: واشنگتن پست چطور؟
شاه: همان.
والاس: شبکههای تلویزیونی؟
شاه: کمتر.
والاس: باید بگویم که طبق معمول، خیلی صریح حرف میزنید.
شاه: بله، اگر دوست دارید. من سعی میکنم صریح باشم. همیشه همینطور بودهام.
دیگر هرگز شاه را از نزدیک ندیدم. طی دو سال بعد، اسلامگرایان که بهشدت با رژیم سکولار او مخالف بودند، بهتدریج قدرت گرفتند، و وقتی در نوامبر ۱۹۷۸ دوباره به ایران آمدم، انقلاب در جریان بود. مأموریت من در آن پاییز، پوشش تظاهرات و آشوبهایی بود که در خیابانهای تهران رخ داده بود. دو ماه بعد، این ناآرامیها به انقلابی تمامعیار تبدیل شد، و تخت طاووس به پایان خود نزدیک شد. درواقع، شاه و خانوادهاش خوششانس بودند که از ایران زنده فرار کردند. خانواده سلطنتی ابتدا به مصر گریختند، سپس به مکزیک رفتند. اوضاع را بغرنجتر کرد اینکه شاه به سرطان مبتلا شده بود، و در اکتبر ۱۹۷۹، به طور رسمی درخواست ورود به ایالات متحده برای درمان پزشکی داد. وقتی این درخواست پذیرفته شد، دولت واشنگتن و رئیسجمهور کارتر هدف خشم گستردهای قرار گرفتند که در ایران فوران کرده بود. تظاهرات خیابانی در تهران به حمله به سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلماتها انجامید. این آغاز دوران طولانی اسارت برای ۵۲ گروگان آمریکایی بود، در کشوری که اکنون در تبوتاب انقلاب گرفتار شده بود.
شاه از نگاه واشنگتن متحدی مهم و قابل اعتماد به شمار میرفت. ما میدانستیم که او خودکامه است و حکومتش شباهت زیادی به یک دولت پلیسی دارد. اما او بیشتر از سایر رهبران خاورمیانه به ارزشهای غربی پاسخ مثبت میداد و شواهد زیادی وجود داشت که نشان میداد گامهایی برای مدرنسازی ایران برداشته است. از همه مهمتر، شاه یک ضد کمونیست قاطع بود، و همین موضوع او را به طور کامل در جبهه ما در جنگ سرد قرار میداد. عبارتی که آنقدر تکرار شده بود که به کلیشه بدل شده بود، این بود که شاه «ستون امنیت ما در خلیجفارس» بود. ما تا وقتی که او را از دست دادیم، کاملا درک نکرده بودیم که چه ستون محکمی بود؛ اما تغییرات انقلابی در ایران تنها بخشی از ماجرا بود. سقوط شاه، زنجیرهای از تحولات هولناک را در منطقه خلیجفارس به راه انداخت که پیامدهای شومی برای سراسر جهان داشت.
اواخر سال ۱۹۷۹، تنها چند ماه پس از برکناری شاه، جنگی در مرز شرقی ایران آغاز شد؛ زمانی که نیروهای شوروی به افغانستان حمله کردند. مقامهای روسی که در آن زمان در کرملین مشغول به کار بودند، بعدها گفتند بعید بود مسکو چراغ سبز آن عملیات نظامی را صادر میکرد اگر کشور همسایه و قدرتمند افغانستان (یعنی ایران) درگیر بحران داخلی نبود. در میان کسانی که علیه اشغالگران شوروی جنگیدند (و از کمک ایالات متحده نیز برخوردار بودند)، گروهی از افراطگرایان مسلمان به نام طالبان حضور داشتند. اشغال افغانستان توسط شوروی در سال ۱۹۸۹ پایان یافت، و طالبان د نهایت قدرت را به دست گرفتند و حکومتی ایجاد کردند که حتی در مقایسه با معیارهای سختگیرانه خاورمیانه نیز بیرحمانه و مستبدانه بود.
در میانه دهه ۱۹۹۰، با حمایت طالبان، افغانستان به پناهگاه گروه تروریستی القاعده تبدیل شد؛ گروهی اسلامی که جهاد (جنگ مقدس) علیه ایالات متحده و متحدانش را آغاز کرده بود. در همین حال، از مرز غربی نیز جنگی به ایران تحمیل شد. در سال ۱۹۸۰، صدام حسین، دیکتاتور وقت عراق، تصور کرد زمان مناسبی است تا از بحران پس از سقوط شاه بهرهبرداری کند؛ و بدین ترتیب جنگ هشتساله میان ایران و عراق آغاز شد. به دلیل بحران گروگانگیری، دولت آمریکا ایران را دشمن شماره یک خود در منطقه میدانست، و از این رو به طور گستردهای به عراق سلاح و کمک نظامی ارائه داد. تا پایان جنگ در سال ۱۹۸۸، صدام حسین با کمکهای چشمگیر واشنگتن، توانسته بود ارتشی بسازد که چهارمین ارتش قدرتمند جهان محسوب میشد.
در سال ۱۹۹۰، صدام حسین این ارتش را برای اشغال کویت به کار گرفت، اقدامی که به عملیات «طوفان صحرا»، نخستین جنگ آمریکا علیه عراق، منجر شد. عمده عملیات تهاجمی از خاک عربستان سعودی انجام شد، و همین مسئله، اسامه بنلادن، رهبر افراطی القاعده را خشمگین کرد. او بعدها اعلام کرد که مهمتر از هر چیز، حضور «کافران آمریکایی» در خاک مقدس عربستان سعودی (محل قرار گرفتن مکه، کانون معنوی اسلام) بود که او و پیروانش را به تروریستهایی مصمم تبدیل کرد. خشم آخرالزمانی آنها، آنان را در مسیری ویرانگر قرار داد که درنهایت، به حملات فاجعهبار ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک و واشنگتن منجر شد. از آن زمان تاکنون، ما درگیر جنگی با تروریسم شدهایم؛ جنگی که عمدتا در افغانستان و عراق (یعنی همان منطقهای که زنجیره شوم حوادث از آنجا و با انقلاب اسلامی ایران آغاز شد) جریان دارد.
Source : Wallace, Mike; Gates, Gary Paul (2005). Between You and Me: A Memoir. New York: Hyperion
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده