روایتی از پاسخ تاریخی شهید بهشتی به آمریکایی‌ها

۱۴۰۴/۰۲/۰۴
  • admin
  • شناسه خبر: 12161



پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سخنرانی آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی در تاریخ ۱۹ بهمن ۱۳۵۸ در اصفهان، یکی از نمونه‌های درخشان اندیشه سیاسی و انقلابی اوست که در بستر پرتنش پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایراد شد. این سخنان نه‌تنها پاسخی به منتقدان مذاکره با دشمنان انقلاب، بلکه ترسیم‌گر نوعی نگاه عزتمندانه و در عین حال واقع‌گرا به مسئله «گفت‌وگو با دشمن» است. بهشتی در این سخنرانی، با تکیه بر اصول انقلابی و اعتقادی، مرز روشنی میان «سازش» و «مذاکره از موضع قدرت» ترسیم می‌کند و تجربه شخصی‌اش از رویارویی با یک مقام آمریکایی را با بیانی پرشور، صریح و آموزنده بازگو می‌نماید.

در ادامه، بخش‌هایی از این سخنرانی را به نقل از جلد نخست کتاب « سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های آیت‌الله شهید دکتر محمد حسینی‌بهشتی» منتش شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی می‌خوانیم:

 

«عده‌اى… اصولا هر نوع گفت‌وگو با دشمن را خطا و غلط مى‌دانند. معتقدند ما مى‌خواهیم دشمن را سرکوب کنیم نباید اصلا با او روبه‌رو شویم. این یک نوع عقیده است. عقیده‌ دیگر این است که با دشمن و نمایندگان دشمن در مورد مقتضى نمى‌توان و نباید روبه‌رو شد، اما با قدرت مى‌توان روبه‌رو شد؛ البته نه به قصد استمداد و کمک گرفتن، بلکه به قصد قدرت نشان دادن و آگاهى نشان دادن.

من باصراحت نظر خودم را در طول این مدت اعلام کردم. من طرفدار این نظر دوم هستم. من معتقدم در میدان سیاست و مبارزه و انقلاب، یک انقلابى مى‌تواند با نمایندگان دشمن حرف بزند؛ به یک شرط: به شرط این‌که در این حرف زدن ذره‌اى از او چیزى نخواهد؛ هیچ چیز از او نخواهد؛ نه نظر بخواهد، نه کمک بخواهد؛ چون کسى از دشمن انتظار کمک نمى‌تواند داشته باشد. پس چه؟ پس براى چه با دشمن رودررو بنشینند؟ براى این‌که آگاهى سیاسى، قدرت نفس، اعتماد به نفس، قدرت ایمان و قدرت برخورد خودش را به دشمن نشان بدهد و او را مرعوب کند…»

 


ماجرای تحقیر طرف آمریکایی توسط شهید بهشتی

 

در یکى از این برخوردها، یکى از همین آمریکایى‌ها که به عنوان سبک‌شناس معرفى کرده بودند و مى‌گفتند که این یک آدمى است که درباره‌ ایران مطالعات دارد و به ملت ایران علاقه دارد – ولى ما حرف‌مان این است که این‌ها معمولا آدم‌هاى خالص نیستند، غالب هم مأمور سیا از آب درمى‌آیند – گفتند این اصرار دارد با برخى از اعضاى شوراى انقلاب صحبت کند. تصمیم بر این شد که صحبت کنیم.

من قرار بود با او صحبت کنم. یکى از همین آقایان او را آورد آن‌جا؛ البته بگویم که چون آن موقع ما دفتر و دبیرخانه نداشتیم، یکى از چیزهایى که به کار مى‌بردم این بود که مى‌گفتم هرکس با ما مى‌خواهد حرف بزند به خانه بیاید، ما به جایى نمى‌رویم. بعضى از دوستان خیال مى‌کردند که من به عنوان تکبر علمایى این را مى‌گویم. به آن‌ها گفتم دوستان، این‌طور نیست؛ من به عنوان حفظ عزت یک مسلمان این را مى‌گویم. حتى سران ارتش تقاضاى دیدار داشتند، گفتم در خانه اشکالى ندارد؛ هیچ جا نمى‌رویم. گفتند این‌ها از نظر امنیت‌شان مى‌ترسند، گفتم نیایند. براى حفظ عزت و این‌که از موضع قدرت برخورد کنیم معتقد بودم که حرفى دارند، آن‌جا بیایند؛ ما که با آن‌ها حرفى نداریم. همین اولین برخورد با آن‌ها نشانه‌ بى‌نیازى ما بود.

به هرحال این آقا هم آمد این‌جا صحبت کند. این را مکرر گفته‌ام، خاطره‌ بسیار جالبى است، هنوز هم براى خودم زنده است. وقتى پیرامون مشکلات انقلاب و پیروزى این انقلاب مقدارى بحث کرد، ارتش شاه را به رخ ما کشید؛ گفت شما فکر نمى‌کنید یک ملت بى‌سلاح را دارید با یک ارتش ۵۰۰ هزار نفرى از بیخ دندان و فرق‌سر تا نوک پا مسلح با بهترین سلاح‌ها روبه‌رو مى‌کنید؟ گفتم چرا، مى‌دانم؛ ولى شما هم فکر نمى‌کنید که این ارتش، ارتشى است که به‌آسانى از شاه جدا مى‌شود؟

گفت فرض کنید که نصف این‌ها از شاه جدا بشوند، دویست‌ هزار تاى این‌ها وفادار به شاه بمانند، فکر نمى‌کنید که کشتارهاى میلیونى راه بیندازند؟ همین شماها را، همین تو را مى‌گیرند و نابود مى‌کنند. در این‌جا بود که هیچ ضابطه و هیچ بیانى نمى‌توانست این پیام را با آن روحیه و احساس به این آمریکایى نماینده‌ استعمار منتقل کند؛ واقع با یک هیجان و روحیه‌ گرم به او گفتم مى‌فهمى چه مى‌گویى؟ آیا شنیده‌اى عاشقى را از معشوق خود بترسانند؟ این جمله خیلى برایش تعجب‌آور بود. ما داریم بحث سیاسى مى‌کنیم، بحث عشق و عاشقى نمى‌کنیم. گفت نمى‌فهمم چه مى‌خواهید بگویید. گفتم من که مى‌گویم شما مادى‌هاى ماتریالیست غربى نمى‌توانید انقلاب ما را درک کنید، براى همین است. باز جا خورد گفت این‌ها چه ربطى به هم دارد؟ یکى عشق و عاشقى، یکى ماتریالیست؛ این‌ها چه ربطى به هم دارد؟ گفتم شما مادى فکر کن؛ وقتى صحبت مرگ و شهادت براى‌تان پیش مى‌آید افق در برابر چشمان‌تان تاریک مى‌شود، اما باید به تو بگویم براى ملت به پاخاسته و ما که مسئولیت‌هاى بزرگ را به عهده گرفته‌ایم، شهادت عشق است و حالا شما ما را از معشوق مى‌ترسانید؟ سخن به همین‌جا پایان یافت و بعد آن آقایى که با این آمده بود به او گفتم چه یافتى؟ گفت این جمله‌ آخر او را مأیوس کرد.

بله با دشمن سخن بگو و او را از خود مأیوس کن. دندان طمع دشمن را بکن. من این را یک روش بسیار مفید و پیروزمندانه در مبارزه مى‌دانم. خط امام، خط نفى سازش، هم به آن معنى خائنانه‌اش و هم به آن معنى مصلحت‌جویانه‌اش است…

خط امام از نظر برخورد با استبداد و استعمار و دشمنان و اصالت انقلاب اسلامى ما، خط قدرت و برخورد با شجاعت و قدرت و پیروزمندى است و نه خط سازش؛ نه در شکل سازش خائنانه و نه در شکل سازش مصلحتى…»

 

 



منبع

مقالات مرتبط