پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حوادث سیاسی و مذهبی دهههای گذشته ایران، آکنده از لحظاتی است که در آن مبارزان و نیروهای انقلابی برای حفظ آرمانهای خود با سرکوب و تهدید مواجه میشدند. یکی از این چهرههای شاخص، سید عبدالحسین واحدی، از یاران نزدیک نوابصفوی و از رهبران فدائیان اسلام بود. در دورانی که دولت وقت تلاش میکرد صدای مخالفان را خاموش کند واحدی توانست نقشه سرکوبگران را خنثی کند و به تنها کسی تبدیل شد که نتوانستند او را از منبر پایین بکشند. روایت محمدمهدی عبدخدایی از این ماجرا، نهتنها نشاندهنده مواجهه مستقیم نیروهای مذهبی با سرکوب دولتی است، بلکه تاکتیکهای مبارزه آنان را نیز به تصویر میکشد. روایت پیش رو به نقل از خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، به کوشش مهدی حسینی و منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی است:
مرحوم واحدى و نواب یارانى همراه و همرأى بودند، اما دوستانى که از جمع فدائیان جدا شدند فکر مىکردند اگر واحدى کنار برود مرحوم نواب از اینها اطاعت مىکند. ماه رمضان سال ۱۳۳۲ بود که واحدى اعلامیهاى داد و نوشت من از فدائیان اسلام کنار مىروم. خودش مىگفت: «همه به من حمله کرده بودند و من جا خالى کردم.» همان ماه رمضان ایشان اعلام کرد که در مسجد جمعه سخنرانى خواهد کرد. به این ترتیب وسیلهاى فراهم شد که ایشان در مسجد جمعه ماه رمضان سوره یوسف را تفسیر کند. ایشان خوب سوره یوسف را تفسیر مىکرد و تمام سوره یوسف را از حفظ بود. قبلا اشارهاى به این مطلب کردهام.
در همان زمان آقاى فلسفى و آیتالله وحید هم سخنرانى داشتند، دولت براى اینکه قدرت خودش را نشان بدهد تصمیم مىگیرد یک بار آقاى فلسفى و آیتالله وحید را از منبر پایین بیاورند. این بار هم تصمیم مىگیرند این کار را در مورد واحدى انجام بدهند. چون طرفداران دولت توى مسجد و مأموران مخفى آنها هم زیاد بودهاند. مرحوم واحدى بعد از آن منبر به ملاقات من آمد و شرح واقعه را براى من توضیح داد. واحدى وقتى متوجه مىشود که مىخواهند سخنرانى او را به هم بزنند، یکى از دوستان را به بازار کفاشها مىفرستد و شصت ـ هفتاد گزن کفاشى از کسى که با فدائیان همکارى داشت و گزن درست مىکرد، مىگیرد و مىآورد و علنى بین برادران فدائیان اسلام که مأمور حفاظت از واحدى بودند تقسیم مىکند. بعد، واحدى مىرود بالاى منبر مىایستد، عبایش را کنار مىزند، فریاد مىکشد: «الله اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم. یک روز در این مملکت طرفداران کسروى با گروه رزمندهشان مىخواستند نوابصفوى را بزنند، امروز همانها مرا از منبر مىخواهند بکشند پایین، من به تمام برادرانم دستور مىدهم هرکس که خواست شلوغ کند دهانش را بگیرند تا نتواند نعره بزند و صحبتهاى من تمام بشود. بعد از اتمام صحبت من اگر آن شخص مرده بود که هیچ، و اگر زنده بود توى جمعیت رهایش کنند.» درنتیجه آن افراد از توى جمعیت بلند مىشوند و فرار مىکنند. دوباره جمعیت مىنشیند و واحدى سخنرانى مىکند. براى اولین بار تنها شخصیتى را که نتوانستند از منبر بکشند پایین واحدى بود. من گفتم که توى زندان هر وقت ملاقات داشتم یکى از مأمورین آگاهى همراه ملاقاتى مىآمد و صحبتهاى ما را گوش مىکرد. در یکى از این ملاقاتها اتفاقا مأمورى که آمد ناظر دیدار من و واحدى باشد، از کسانى بود که مىخواستند جلسه واحدى را برهم بزنند. تا چشم واحدى به این مأمور افتاد گفت: «تو بودى مىخواستى مرا از منبر بکشى پایین.» این مأمور جوان یک مرتبه به گریه افتاد. مرحوم واحدى بغلش کرد و رویش را بوسید و گفت: «من این پرخاشم به خاطر کار آن روز تو بود.» بعد به من گفت این مأمور به درد کار آگاهى نمىخورد.
منبع : خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، به کوشش مهدی حسینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده