پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ روایتهای مربوط به بازداشت، شکنجه و رفتارهای خشن در کمیته مشترک ضدخرابکاری، بخشی از تاریخ سیاسی و امنیتی ایران در سالهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ را بازتاب میدهد. این خاطرات، تصویری از روشهای بازجویی و سرکوب نیروهای مخالف حکومت پهلوی است که براساس خشونت فیزیکی و فشارهای روانی استوار بود. در روایت پیش رو، عزت شاهی از مبارزین انقلابی به جزئیات شکنجههایی که متحملشده، ازجمله شلاق، ضربوشتم شدید، آزارهای جسمی و روحی، و تحقیرهای سازمانیافته اشاره میکند:
بازجوهاى من عبارت بودند از: منوچهرى، رسولى، آرش و محمدى، در مقاطعى هم که نیاز به تنبیه و شکنجه شدید، بهویژه شلاق را حس مىکردند، پاى حسینى شکنجهگر به میان مىآمد. به طور وحشتناکى به پایم شلاق مىزدند، هرچه شلاق مىزدند، پاى من زخم نمىشد، حسینى مىگفت: تو با این پایت خوب مرا خراب کردى؟ شصت هفتاد تا ضربه شلاق که مىخوردم، خودم را به بیهوشى مىزدم، نامرد باز هم شلاق مىزد و مىگفت: مىدانم که تو بیهوش نیستى، خودت را به خریت نزن، حالا ببین خودت به هوش مىآیى؟! بعد از مدتى که شلاق مىخوردم، دیدم نمىشود، دوباره شروع کردم به جیغ کشیدن و هوار زدن و او بعد از مدتى از شلاق زدن دست مىکشید. مرا از اتاق شکنجه بیرون مىآوردند و مىگفتند: درجا بزن، چون پایم باد کرده بود، باید در حوض دایرهشکل حیاط کمیته مىدویدم، ولى من بغل دیوار مىایستادم و درجا مىزدم.
این شرایط بسیار طاقتفرسا بود، بعضىها مثل بچه در چنین موقعیتى گریه و شیون مىکردند، ولى من گریهام نمىآمد، مثل اینکه آب بدنم خشک شده بود. پس از صحبتهاى بازجو، محمدى با حسینى مرا به روى زمین خواباندند و خود بازجو آمد و با کفش روى گونهام مىرفت و چرخ مىزد که در اثر آن در همانجا، دو تا از دندانهایم شکست. در چنین حالى دو شکنجهگر دیگر، وحشیانه شروع به زدن من کردند، چنانکه ناخنهاى دست و پایم کنده شد. یک بار در ماه رمضان که روزه بودم، متوجه این قضیه شدند. مرا خواباندند و دهانم را به زور باز کردند و به درون آن آب ریخته و تف کردند. احمقها فکر مىکردند به این ترتیب روزه من باطل مىشود.
در یکى از روزهاى ماه رمضان، آنها مرا با زبان روزه، لخت مادرزاد آویزان کردند و در کنار من غذاى مفصل [چلوکباب] و نوشابه خوردند، بعد که حسابى سیر شدند، مرا باز کردند و روى زمینى که در آن آب سرد جمع شده بود، نشاندند. من دو زانو نشستم و با دو دست ستر عورت کردم، از من مىخواستند مطالبى که مىدانم براى آنها بنویسم. نمىتوانستم چیزى بنویسم. تا اینکه یکى از خود آنها شروع کرد به نوشتن. من هر آنچه را که در قبل گفته بودم، تکرار کردم. آنها خیلى عصبانى شدند، تمام متن را پاره کردند و جلوى من ریختند. بعد از کلى فحش و پرخاش مرا کشانکشان به طبقه پایین بردند و پتویى هم رویم انداختند. البته فردا دوباره همین مسئله را تکرار کردند.
منبع: خاطرات عزت شاهی (مطهری)، تدوین نرگس کلاکی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده