وضعیت زندانی‌های انقلاب در مدرسه رفاه

۱۴۰۳/۱۲/۰۷
  • admin
  • شناسه خبر: 10964



 پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله سید محمد خامنه‌ای، برادر بزرگ‌تر رهبری و فقیه، فیلسوف و استاد دانشگاه است که در جریان مبارزات ضد رژیم پهلوی و تحولات بعد از انقلاب جزء شاهدان عینی بوده . او در نوجوانی و جوانی پس از گذراندن دوره مقدمات و سطح علوم دینى، در حوزه علمیه مشهد در درس خارج فقه و اصول حضرات آیات سید محمدهادى میلانى، شیخ هاشم قزوینى و میرزا جواد تهرانى شرکت کرد سپس با مهاجرت به قم و بهره‌مندى از محضر استادان بزرگى چون آیات عظام بروجردى و امام خمینى(ره)، دوره‌هاى عالى فقه و اصول را به پایان برد. وى فلسفه و عرفان را نیز از محضر فیلسوف و عارف بزرگ علامه طباطبایى فرا گرفت و علاوه بر فراگیرى علوم حوزوى، در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و به دریافت لیسانس حقوق نائل شد. وى که در مبارزات سیاسى و اجتماعى از مواضع آیت‌الله کاشانى در نهضت ملى حمایت کرد در زمان قیام امام خمینى(ره) در شمار پیشگامان انقلاب اسلامى قرار گرفت. در سال 1351ش با همکارى و همراهى گروهى از فضلاى قم مؤسسه تحقیقاتى حقوق اسلام را در سطح عالى بین‌المللى تأسیس کرد که بعد از دستگیرى برخى از افراد مؤسسه یادشده توسط ساواک، به دعوت استاد شهید مرتضى مطهرى در حسینه ارشاد به کارهاى علمى و فرهنگى پرداخت. او در ابتدای انقلاب به عنوان حقوقدان و وکیل، جزء موسسین کمیته دفاع از زندانیان سیاسى بود و به واسطه اداره برخی امور در مدرسه رفاه، در جریان تحولات و دستگیری‌های سران رژیم پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. در ادامه بخشی از خاطرات او از این دوره را که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده می‌خوانید:

در یکی از روزهایی که در طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سوم (مرکز بررسی اسناد) مشغول فعالیت بودیم یکی از قضات دلسوز دادگستری یعنی آقای دکتر مدنی  ـ که مدتی عضو شورای نگهبان شد ـ نزد من آمد و از‌ بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظمی شدید اوضاع زندانی‌ها و هرج و مرج دستگیری و آزادسازی آن‌ها شکایت کرد و مصراً‌ از من خواست اوضاع را به دست بگیرم و سامان بدهم. من آن موقع سخت مشغول دریافت و طبقه‌بندی اسناد و حفظ و حراست آن‌ها بودم و فرصت انجام کار جدیدی را نداشتم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، اما بنا به اصرار ایشان به طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دوم آمدم و به حیاط و اتاق‌هایی که زندان بود سری زدم و عیناً ‌همان‌ بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظمی را مشاهده کردم. قرار گذاشتیم یک «دادسرای موقت انقلاب» تشکیل دهیم تا از وقوع ضایعات سیاسی و انسانی بیشتر جلوگیری شود.

من و آقای دکتر مدنی در طبقه‌ اول در یک اتاق خالی دو عدد میز گذاشتیم و من با دست خودم چند نسخه (فرم) پرسشنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تحقیقات و بازپرسی تهیه کردم که در آن علاوه بر نام و نام خانوادگی متهم و شماره‌ شناسنامه و نام پدر و تاریخ و محل تولد، شغل و پست اداری یا نظامی و درجه و علل دستگیرشدن و سؤالات دیگر نوشته شده بود. این ورقه را تایپ و تکثیر کردیم و دو نفر از جوانان مسلح را هم مأمور مراقبت و بستن و حراست از اتاق گذاشتیم و قرار شد برای همه‌ زندانی‌ها یک پرونده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قضایی تشکیل شود؛ چون بسیاری از زندانی‌ها‌ بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌قاعده و با تشخیص مردم عادی دستگیر و تحویل شده بودند و کسی برای آن‌ها سند و مدرک یا چیز مکتوبی نگذاشته بود.

اولین نفری که به بازپرسی ما دعوت شد یک نظامی بود که اسم و درجه و اتهام او را پرسیدیم. مسلم بود کسی هیچ اتهامی را قبول نمی‌کرد و همه منکر ارتکاب جرم بودند. پرونده‌‌‌‌‌‌ای برای او تشکیل دادیم و او را دوباره به زندان فرستادیم تا پرونده تکمیل شود. به همین ترتیب با همکاری آقای دکتر مدنی و بعد از آن چند تن از همکاران بخش اسناد مثل آقای زواره‌ای و بقیه را، که همه وکیل دادگستری بودند، به بخش دادسرا دعوت کردیم. عده‌ای بازپرس (مرکب از قاضی و وکیل) تشکیل دادیم و مشغول تشکیل پرونده شدیم. سرپرستی آن‌ها را به آقای زواره‌ای دادم تا به کارهای دیگر هم برسم. همین دادسرای کوچک انقلابی بود که با شروع مدارس و لزوم تخلیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مدرسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رفاه، به زندان قصر منتقل شد که آن هم داستانی شنیدنی دارد.

در دادسرای انقلاب، که من نقش دادستان آن را پیدا کرده بودم، متوجه شدم که وضع زندانی‌ها خیلی نامنظم است. چهار دسته زندانی داشتیم: دسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اول، مهره‌های اصلی رژیم مانند هویدا و نصیری و مقدم و مانند آن‌ها بودند که در کلاس بزرگی در طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دوم رو به حیاط نگهداری می‌شدند. دسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دوم و سوم در اتاق‌های داخل حیاط و زیرزمین زندانی بودند که درِ آن‌ها از بیرون با یک چفت مختصر بسته شده بود. من گاهی با خودم فکر می‌کردم اگر این افراد، که در میان آن‌ها افسران رنجر و قوی و حرفه‌‌‌‌‌‌ای هم بود، همان مختصر در و پنجره را می‌شکستند ‌‌‌‌‌‌‌‌و بیرون می‌ریختند، با آن همه آلات و ادوات و نارنجک و چیزهای خطرناکی که در صحن حیاط پخش شده بود نه فقط می‌توانستند فرار کنند، بلکه حتی می‌توانستند همه افراد متفرقه و شبه‌نظامی را هم از بین ببرند. آن‌چه مانع این خطر می‌شد ترس و هیبت عجیبی بود که در دل آن‌ها افتاده بود که شاید فکر می‌کردند اگر شلوغ کنند بلافاصله کشته می‌شوند یا با انفجاری به هوا می‌روند.

دسته‌‌‌‌‌ای از زندانی‌ها هم در منزلی در جنب در جنوبی مدرسه‌ رفاه داخل همان کوچه‌ باریک بودند که یکی از کسبه (به نظرم آقای لاجوردی)  مسئول آن‌جا بود و وضع بهتری داشت. مسئولیت زندانی‌ها را امام به آقای قدوسی داده بود. ایشان هم مشکل داشت و هر وقت به من می‌رسید از‌ بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظمی و خودسری‌ها شکایت می‌کرد و معتقد به حجم موجود زندانی‌ها نبود و طبق اظهار ایشان، از تراکم زندانی‌ها ناراحت بود و مکرر از امام هم خواسته بود تکلیف زندانی‌های مقصر را زودتر روشن و بقیه را آزاد کنند. یکی از روزهایی که من طبق برنامه در طبقه‌ سوم (مرکز بررسی اسناد) بودم، این دوستان برای ملاقات من به آن‌جا آمده بودند: آقای ربانی شیرازی و آقای اخوی و آقای قدوسی.  ما چهار نفر نزدیک در اتاق روی زمین نشسته بودیم و چون وقت ناهار بود ناهار ما را آورده بودند آن‌جا، غذا می‌خوردیم و درباره‌ مسائل روز صحبت می‌کردیم.

در همان احوال آقای محمد کچویی  که خیلی جوان و از طرف آقای قدوسی مسئول زندان حیاط بود، به آن‌جا آمد و به آقای قدوسی فشار آورد و به اصطلاح نک و نال داشت که مشکلی پیش آمده و او را به عجله و ترک اتاق وادار می‌کرد، ولی هنوز ناهار ما تمام نشده بود. آقای قدوسی شکایت او را به ما کرد که این جوان خیلی به من فشار می‌آورد، گویی از دستش عاجز شده بود. ناگهان مثل آن‌که چیزی یادش آمده باشد رو کرد به من و مرا قسم داد که مسئولیت امور زندانی‌ها را هم بپذیریم و او مسئولیت نداشته باشد. دوستان هم او را تصدیق و تأیید و اصرار کردند و من ناچار قبول کردم.

آقای قدوسی رو کرد به آقای کچویی و گفت بعد از این رئیس تو این آقای خامنه‌ای است و خلاص. او هم‌ بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تعارف شروع کرد همان اصرار و تعجیل را برای من خواندن. من اشاره کردم به نیمه غذایی که هنوز در بشقاب بود و گفتم باید به اندازه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تمام شدن این غذا صبر داشته باشی و پس از غذا من خواهم بود و تو. همین هم شد. من چند دقیقه بعد از غذا از دوستان جدا شدم و با آقای کچویی به سمتی که او مشکل داشت رفتیم و مشکل را رفع کردیم و من در عین داشتن سمت دادستانی انقلاب و مسئولیت اسناد، مسئول کل زندانی‌ها شدم.



منبع

مقالات مرتبط