لحظات پرالتهاب دستگیری امام در خرداد ۴۲

۱۴۰۳/۱۲/۰۲
  • admin
  • شناسه خبر: 10830



به گزارش روابط عمومی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ شهید فضل‌الله محلاتی (۱۳۰۹-۱۳۶۴ش)، از شاگردان امام خمینی، علامه طباطبایی و آیت‌الله بروجردی و مبارزان پیش از انقلاب اسلامی و اولین نماینده امام خمینی در سپاه پاسداران بود. وی اولین بار خبر پیروزی انقلاب اسلامی را از رادیو سراسری ایران اعلام کرد. مزار او در حرم حضرت معصومه(س) است. فعالیت‌های سیاسی وی از سال ۱۳۲۶ش و به دنبال آشنایی با جمعیت فدائیان اسلام، مجتبی نواب صفوی و آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی آغاز شد. در واقعه ملی شدن صنعت نفت همکاری نزدیکی با آیت الله کاشانی داشت. در تبریز سخنرانی تندی کرد و ماموران حکومت پهلوی به او حمله کردند و مجروح شد. وی اولین بار در هجده سالگی بازداشت شد. در جریان انتقال جنازه رضاخان به قم، همراه با فدائیان اسلام تظاهرات کرد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ش در بجنورد علیه کنسرسیوم نفت و شخص شاه سخنرانی کرد و بعد از آن دستگیر و به مشهد تبعید شد. فعالیت‌های وی پس از اعلام تصویب‌ لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و قیام پانزده خرداد شدیدتر شد و بارها به زندان افتاد.

وی در سال ۱۳۵۱ش بار دیگر دستگیر و روانه زندان شد. فضل‌الله محلاتی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از اعضای فعال کمیته استقبال از امام خمینی بود. آن مرحوم در اول اسفند سال ۱۳۶۴ش به همراه چند تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، مسؤولین دولتی، قضات، نیروهای عالی‌رتبه ارتش ایران، و تعدادی از روحانیون با هواپیمای اف۲۷ فرندشیپ عازم جبهه‌های جنگ بودند که هواپیمای آن‌ها با کمک اطلاعاتی عوامل داخلی مورد حمله دو فروند جنگنده عراقی قرار گرفت و در ۲۵ کیلومتری شمال اهواز سقوط کرد و همه سرنشینان آن که نزدیک به ۵۰ نفر بودند به شهادت رسیدند. پیکر وی در قم در حرم حضرت معصومه(س) دفن شد. خاطرات و مبارزات شهید محلاتی اثری است که پیرامون مبارزات و زندگی‌نامه ایشان توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده. گزیده‌ای از این خاطرات را در ادامه می‌خوانیم.

 شب پانزدهم خرداد امام را دستگیر کردند. امام که دستگیر شد، فردای آن روز هم آن جریانات به‌ وجود آمد. امام در زندان حتی حاضر نشده بود یک کلمه به سؤالات این‌ها پاسخ بدهد و گفته بود شما صلاحیت این‌که مرا محاکمه و بازجویی کنید ندارید. یک کلمه جواب‌شان را نداده بود، حتی یک‌مرتبه ۲۴ ساعت یا ۴۸ ساعت امام را به سلول انفرادی برده بودند که خود امام به من فرمودند که در آن‌جا تنفس برای من بسیار مشکل بود، ولی خدا یک علاقه‌ای در دل من قرارداده بود که انس با قرآن داشته باشم، با این‌که جای تاریکی هم بود و روشنایی کمی داشت مع‌ذالک، من با قرآن مأنوس بودم. آن 24 ساعت یا ۴۸ ساعت را با قرآن گذراندم. بعد از این‌که آمدند مرا بردند از آن‌جا در یک اتاق معمولی، گفتند که معذرت می‌خواهیم ما جا نداشتیم، می‌خواستیم جای بهتری برای شما در نظر بگیریم. ایشان به آن‌ها پاسخ داده بودند: نخیر شما می‌خواستید به من نشان بدهید که ما یک چنین جایی را هم داریم، ولی شما کور خوانده‌اید، این‌که چیزی نیست. ما برای بدتر از آن آمده‌ایم ما برای شهادت آماده هستیم. در هر صورت، نتوانستند با این اعمال روحیه‌ امام را خرد کنند، بلکه عظمت امام زیادتر شد و اصلاً امام خودش را نشان داد و آن‌ها ضرر کردند.

یادم است که برنامه‌ای تنظیم شد برای این‌که اینها نتوانند امام را محاکمه کنند، با قوانین آن موقع، چهار نفر از علما اجتهاد ایشان را گواهی کردند. با این‌که اجتهاد ایشان مسلم بود و به نظر بنده ایشان از همه اعلم بودند، در عین حال برای این‌که مدارکی هم باشد، چهار نفر نوشتند. در آن زمان، با این‌که من مخفی بودم رفتم با آقای میلانی صحبت کردم. آقای میلانی نوشت، آقای نجفی نوشت، آقای آشیخ محمدتقی آملی نوشت و شریعتمداری هم نوشت. خلاصه این‌ها دیدند که عظمت ایشان بیشتر شد، تصمیم گرفتند برنامه‌ای تنظیم کنند که شخصیت ایشان را تنزل دهند. لذا توطئه چیدند، دولت را عوض کردند و منصور را سر کار آوردند بعد هم به امام گفتند: شما آزادید. ایشان را به داوودیه آوردند. آقای قمی و مرحوم آیت‌الله محلاتی را هم آن‌ موقع آزاد کردند. به مجرد این‌که امام وارد خانه شدند، من پس از یک ساعت خدمت ایشان رسیدم و سه روزی که ایشان در داوودیه بودند من در آن‌جا خدمت ایشان بودم.

در آنجا ساواکی‌ها دست‌اندرکار بودند و پذیرایی می‌کردند. به امام گفته بودند که خانه متعلق به نجاتی (برادر آقای قمی) است، در حالی که این خانه در اختیار ساواک بود. از آن به بعد، آمدورفت مردم برای دیدن ایشان شروع شد. ساواکی‌ها کنترل می‌کردند. مردم را به صف می‌کردند. باید گفت بدترین شبی که شاید بر امام گذشت، آن شبی بود که ایشان از زندان آزاد شده بودند؛ برای این‌که تمام جنایاتی را که در این مدت اتفاق افتاده بود به اطلاع امام نرسانده بودند، نگفته بودند پانزده هزار نفر از مردم در پانزده خرداد شهید شده‌اند. چقدر مردم را کشته و مجروح کرده‌اند هیچ نگفته بودند. خوب یک نفر انسان با این عاطفه یک‌مرتبه این گزارش را دریافت کند چه حالی پیدا می‌کند؟ همه‌ حوادث پانزده خرداد و زندانی‌ها، کشتارها را برای ایشان گزارش دادند، خیلی ناراحت شدند.

پس‌از چندی، سرگردی به نام عصار که آن‌‌ وقت سروان و رئیس همین ساواکی‌ها بود، آمد آن‌جا مستقر شد. صبح آقای قمی بعد از نماز رفت خانه‌ حاج‌ آقا باقر که به حمام برود. ساواکی‌ها متوجه نشدند، خواب‌شان برده بود. ناگهان آمدند، گفتند ای وای ایشان رفت، پدر ما را درمی‌آورند، چون این‌ها مأمور بودند که ساکنان بیرون نروند. خلاصه سراغ من آمدند و گفتند: تلفن کنید به ایشان زود بیاید. گفتم: من تلفن نمی‌زنم. عصار آمد و گفت: نصیری پدر ما را درمی‌آورد، تلفن کن. امام فرمودند: چیه، سروصدا می‌کنید؟ به ایشان عرض کردم جریان این است. امام فرمودند: به این‌ها چه ارتباطی دارد؟ (امام خیال می‌کرد آن‌جا خانه‌ی نجاتی است) می‌گفتند این‌ها چرا اصلاً این‌جا مانده‌اند، چرا خانه‌ مردم مانده‌اند، چرا نمی‌روند دنبال کارشان؟

امام تشریف بردند وضو بگیرند من همراه ایشان بودم. در راهرو به عصار برخورد کردند. شب همه‌ این گزارش‌ها را شنیده بودند، حالا با یکی از چهره‌های این‌ها مواجهه شدند. امام با عصبانیت فرمودند: این ساواک چه می‌خواهد، پدر این‌ها را درمی‌آورم. بلند می‌شوم می‌روم مسجد (آن‌وقت مسجد شاه بود) و مردم را به انقلاب و قیام دعوت می‌کنم، بروید گم شوید، شاه و ساواک از جان مردم چه می‌خواهند؟ عصاری رنگش پرید و عقب عقب بیرون رفت. امام هم خیلی عصبانی بودند، من امام را بغل کردم و گفتم حاج‌ آقا بفرمایید برویم، خلاصه امام را به اتاق خودشان بردیم.

عصار رفت و فوری به نصیری گزارش داد که یک چنین برخورد و یک چنین جریانی اتفاق افتاده است. ناگهان تیمسار وثیق که آن‌ وقت رئیس‌پلیس بود، با نیروی زیادی آمدند و همه‌جا را محاصره کردند، آن‌ وقت کلانتری سوار بود با اسب‌سوار آمدند و خانه را محاصره کردند و دیگر هیچ‌ کسی را اجازه ندادند که به ملاقات ایشان بیاید؛ ملاقات ایشان را ممنوع کردند و حتی علما آمدند، شریعتمداری هم آمد که بنا بود به او هم اجازه‌ ملاقات ندهند، اما بعداً به او و عده‌ دیگری اجازه دادند. پس‌ از آن، ملاقات ممنوع شد. بعد آمدند به امام گفتند که شما آزاد نیستید، بلکه از یک زندان به زندان دیگر منتقل شده‌اید و شما را آزاد نکرده‌ایم و بناست شما در این خانه زندانی باشید.

آن‌ها می‌خواستند امام را به یک ده در اطراف تهران ببرند. شاه پیغامی هم برای امام داده بود که انصاری رئیس ساواک شمیران به آن‌جا آمد و پیغام را آورد. پیغام شاه این بود که اگر دست برندارید، فکر نکنید که من به این سادگی از این مملکت می‌روم، نه من اول همه را می‌کشم، بعد هم خودم می‌گذارم و می‌روم. یک چنین تهدیدی هم کرده بوده که امام فرمودند: این مردیکه آمده و یک چنین پیغامی آورده است.

خلاصه، دو روز ایشان در آن‌جا بود. ملاقاتش هم ممنوع بود. صحبت بر سر این بود که ایشان به کجا منتقل بشوند تا بالاخره آقای روغنی با ساواک مذاکره کرد و به ساواک گفت که من حاضرم از ایشان و مراقبینش پذیرایی کنم. شما آن‌جا مراقب بگذارید. عاقبت، روی هر جهت که بود امام هم راضی شدند و ایشان به منزل روغنی منتقل شدند.

آن‌چه خیلی امام را رنج می‌داد، احساسات مردمی بود. مردم می‌آمدند در خیابان‌ها و کوچه‌های اطراف و سروصدای شعار و صلوات‌شان بلند بود، ولی مأموران نمی‌گذاشتند مردم با امام ملاقات کنند. یک روز یادم است که عصر بود، ایشان در بالکن نشسته بود. وقتی ایشان می‌ایستاد، پانصد متر آن‌طرف‌تر در کوچه‌ها مردم پیدا بودند. آقای لواسانی و مرحوم حاج‌ آقا مصطفی با من سه نفری کنار امام نشسته بودیم، امام خیلی ناراحت بودند. مردم مرتب صلوات ختم می‌کردند. به امام عرض کردم که شما بایستید تا این مردم لااقل چهره‌ شما را ببینند. امام بلند شد و ایستاد. مردم امام را که دیدند با شعارهای‌شان غوغا کردند. ناگهان امام نشستند و شروع کردند به شدت گریه‌ کردن. آقای لواسانی گفتند: چرا گریه می‌کنید؟ چرا این‌قدر ناراحتید؟ باید تحمل کنید. امام فرمود: من ناراحتم که بچه‌های من سالم‌اند، خود من هم سالم هستم، ولی جوان‌های مردم شهید شدند؛ این برای من تحملش خیلی مشکل است. من که گریه‌ امام را دیدم، گریه‌ام گرفت و نتوانستم خودم را کنترل کنم و بلند شدم رفتم اتاق دیگر و تا مدتی هق‌هق گریه می‌کردم. یادم هست مرحوم حاج‌ آقا مصطفی و آقای خلخالی آمدند و بعد از مدتی که گذشت من حالم بهتر شد. این منظره برای من خیلی عجیب بود.

به هر حال، امام دو سه روز آن‌جا بودند، بعد ماشین ساواک آمد و عصاری پشت فرمان بود و امام به منزل روغنی منتقل شدند. یادم است زمانی که امام قصد خارج‌ شدن از منزل را داشتند، من بالای سر امام قرآن گرفتم و ما هم به اتفاق حاج‌ آقا مصطفی و دیگر رفقا آن شب رفتیم منزل مرحوم حاج مهدی عراقی جلسه گذاشتیم که چه کنیم و چه برنامه‌هایی داشته باشیم. همه متأثر بودند. البته در عین حالی که امام منزل روغنی بودند برنامه‌ها تداوم پیدا کرد. مرحوم حاج‌ آقا مصطفی گاهی به بیرون رفت‌وآمد می‌کرد، اعلامیه‌ها داده می‌شد، شهریه از طرف امام داده می‌شد و برنامه‌ها مرتب ادامه داشت. ایشان مدتی منزل روغنی بودند و بعد خانواده‌شان را می‌خواستند بیاورند. یک خانه‌ کوچکی در صد متری خانه‌ روغنی برای ایشان اجاره شد و امام در آن‌جا بودند و دیگر امیدی نمی‌رفت که ایشان را به این زودی آزاد کنند.

منبع: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تدوین مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، ۱۴۰۰



منبع

مقالات مرتبط