پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ روایت پیش رو از حجتالاسلام رسول منتجبنیا، یکی از مبارزان در راه پیروزی انقلاب اسلامی است. او در سال ۱۳۵۶، به سفارش آیتالله پسندیده مأموریتی را برعهده میگیرد تا به شهرهای مختلف سفر، از مبارزان تبعیدی سرکشی کند و کمکهای مالی به آنان برساند. یکی از بخشهای مهم این روایت، دیدار با خلخالی در تبعیدگاهش در لارستان است. او که به عنوان یکی از نیروهای انقلابی شناخته میشد، در شرایطی سخت و تحت فشار شدید قرار داشت.
در نیمه دوم ۵۶، ارتباطهایى با مرحوم آیتالله پسندیده داشتم. روزى ایشان به من گفت: «شما طى مسافرتى از تبعیدىها سرکشى کنید و مبلغ اهدایىاى هم برایشان ببرید.» من پذیرفته و حرکت کردم. جمع آن مبلغ طورى بود که به هر کدامشان پنج هزار تومان مىرسید و رقم نسبتاً بالایى بود. قسمتى از مسافرت را با فرهنگىاى که اهل خمین بود رفتم. ایشان آقاى احمد انصارى بودند که مرحوم شدند و از عناصر بسیار مؤثر به شمار مىرفتند. بخش دیگرى از مسافرت را به اتفاق باجناقم رفتم. جالب این که وسیله نقلیه من ژیانى کرمرنگ بود که از دوستى به صورت اقساط به مبلغ ۱۶ هزار تومان خریده بودم و در خیلى از مسافرتها از آن استفاده مىکردم.
در این زمان سفرهایى به اهر و سیرجان انجام دادیم و با دوستانمان در آنجا ملاقاتهایى داشتیم. همچنین در سفرمان به شهر بابک، نماز جماعت را در آنجا به امامت آقاى ربانى املشى اقامه کردیم، و این نماز باشکوه در حالى برگزار شد که جمعیت عظیمى از مردم حضور داشتند. بعد از انجام مراسم نماز به منزل رفته، تا دیروقت به بحث و مذاکره مشغول شدیم. آن شب آقاى ربانى املشى به من گفت: «آقاى منتجبنیا، من هرچه بررسى مىکنم شواهد و قرائنى مبنى بر پیروزى مردم بر رژیم نمىبینم، چون رژیم تا چنگ و دندان مسلّح است و همه امکانات تبلیغاتى را هم در اختیار دارد و مردم دست خالى هستند؛ اما چیزى را مطمئن هستم و آن اینکه من سالهاى سال با حضرت امام محشور هستم و بارها از حضرت امام پیشبینىهایى شنیدم که مطابق با واقع درآمده است. ایشان فرمودند که این رژیم رفتنى است «اَلَیْسَ الصُبح بِقَریب» «آیا پیروزى نزدیک نیست» از این فرمایش امام دلم گرم است و پیروزى را مىبینم و این امر صرفآ به لحاظ اعتماد و اعتقادى است که به امام و کلام ایشان دارم»
به هر حال صبح زود بعد از اذان صبح، ما از نزد ایشان رفتیم و با ژیان از راه جنگل در روزى خاطرهانگیز و پرمخاطره به حرکت خود ادامه دادیم و تا غروب به نیریز فارس رسیدیم. از آنجا به شیراز و بعد به لارستان و لار که آقاى خلخالى آنجا در تبعید بود رفتیم. در شبى وارد منزل ایشان شدیم، آنقدر در مضیقه بود که براى او فرشته نجات بودیم. هنوز هم به من مىگوید که آمدن شما در آن شب من را آنقدر خوشحال کرد گویى که دنیا را به من دادند. حدود پنج هزار تومان به او دادم و باعث خوشحالى او شدم.
بعد که شروع به صحبت کردیم، ایشان گفت: «یکى از مشکلاتمان در اینجا وجود تعدادى از روحانیون وابسته به رژیم است که من را متهم کرده، علیه من شایعهپراکنى مىکنند و خلاصه من را خیلى اذیت مىکنند؛ اخیرا حتى گفتهاند خلخالى سنّى است و بیخود لباس روحانیت پوشیده است.» بعد از این سخن آقاى خلخالى، من به دلیل آشنایى با علماى منطقه نزد سید عبدالعلى آیتاللهى که از وجوه علماى آن منطقه بود، رفتم و شروع به تعریف از آقاى خلخالى کردم گفتم که ایشان اصولاً از شاگردان خوب حضرت امام است و از نزدیکان و معتمدان امام به شمار مىآید، حالا میهمان شماست، شنیدم که مقدارى رنجیدگى دارد.
ایشان گفتند: «در اینکه ساواک او را اذیت مىکند بحثى نیست؛ اما اشتباهاتى هم ایشان دارد و این بهانه به دست افراد داده است، مثلاً نماز جماعتى که ایشان مىخواند در اذان و اقامه خود اشهدُ انّ علیآ ولىالله نمىگوید. به همین خاطر تعدادى از روحانیون تبلیغ مىکنند که ایشان سنّى است.» با این سخن احساس کردم که خود آقاى آیتاللهى هم شناخت زیادى از آقاى خلخالى ندارد؛ لذا صحبتهاى من براى ایشان خیلى تازگى داشت و قول داد که از آقاى خلخالى دفاع کند و رابطه محبتآمیز بیشترى با ایشان داشته باشد. به هر حال من به آقاى خلخالى قول مساعدت آقاى آیتاللهى را دادم.
منبع: خاطرات حجهالاسلام و المسلمین رسول منتجبنیا، به کوشش جواد مکاری یورشاهی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده