دعوای زن و شوهری در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری

۱۴۰۳/۱۰/۲۵
  • admin
  • شناسه خبر: 9893



پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ طاهره سجادی در سال ۱۳۲۱ در تهران (حوالی محله سرچشمه) و در خانواده‌ای فرهنگی و متدین به دنیا آمد. وی در ۱۳۳۸ با مهدی غیوران، یکی از مبارزان انقلاب، ازدواج کرد. طاهره سجادی پس از ازدواج در مسائل سیاسی وارد شد و به عنوان یکی از مبارزین نهضت امام خمینی(ره)، به همراه همسرش در ۱۳۵۴ دستگیر شد و شدیدترین شکنجه‌ها را تحمل کرد. وی در آذر ۱۳۵۷ در اوج مبارزات انقلابیون به رهبری حضرت امام خمینی(ره) از زندان آزاد شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی به همراه مردم به مبارزات خود ادامه داد. خاطرات او از دوران مبارزه و زندان در قالب کتاب «خورشیدواره» در ۵ فصل و با عناوین: «زندگی‌نامه»، «آشنایی با مسائل سیاسی»، «دستگیری و محاکمه»، «انتقال به بند عمومی تا آزادی» و «پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی» تدوین، و توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. روایتی که در ادامه می آید مربوط به دوران سخت بازجویی و شکنجه در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری ست.

من‌ را که‌ به‌ داخل‌ اتاق بازجویی بردند حسینی و عضدی نشسته‌ بودند. شروع‌ کردند به‌ هتاکی کردن‌، فحش‌های رکیک دادن‌، حرف‌های زشت‌ زدن‌ و بعد گفتند مرتضی صمدیه‌لباف‌ را بیاورند.  صمدیه‌ هم‌ لخت‌ بود و فقط‌ یک پیژامه‌ به‌ پایش‌ بود، صورتش‌ آن‌‌قدر زرد شده‌ بود، مثل‌ این‌که‌ آن‌ را داخل‌ زردچوبه‌ کرده‌اند، زنجیر به‌ دست‌ها، پاها و گردنش‌ بود. با این‌ وضع‌ و صدای زنجیر او را داخل‌ آوردند. مهدی غیوران‌ را به‌ او نشان‌ دادند، گفتند آن‌ فردی که‌ تو سوئیچ‌ را به‌ او دادی همین‌ است‌؟ صمدیه‌لباف‌ با این‌که‌ در آن‌ وضعیت‌ بود، اما مشخص‌ بود از روحیه‌ی خیلی بالایی برخوردار است‌، برقی را در چشمانش‌ می‌شد دید، او نگاهی به‌ غیوران‌ کرد و بعد با حالتی تمسخرآمیز، رو به‌ عضدی کرده‌ ادایی درآورد و با لهجه‌ی اصفهانی گفت‌: «نه‌ او ریش‌ داشت‌.» عضدی که‌ روحیه‌ و برخورد او را دید، فوراً دستور داد که‌ او را ببرند.

مرا نیمه‌‌شب‌ به‌ اتاق بازجویی برده‌ بودند تا قضیه‌ روشن‌ شود. صمدیه‌لباف‌ را بردند و شروع‌ کردند به‌ بد و بیراه‌ گفتن‌ به‌ من‌ و فحش‌های بسیار زشت‌ و رکیک دادن‌… عضدی گفت‌ می‌دانی شوهرت‌ چه‌ کار کرده‌، کاری کرده‌ که‌ حداقل‌ ده‌ سال‌ به‌ او زندانی می‌دهیم‌. من‌ با شنیدن‌ این‌ حرف‌شان‌ فهمیدم‌ که‌ چیزی از او نمی‌دانند و قضیه‌ی منزل‌ لو نرفته‌ است‌. آن‌ها مرتب‌ فحش‌ می‌دادند و تهدید می‌کردند. به‌ من‌ گفتند تو آن‌ روز با شوهرت‌ پشت‌ پارک کوروش‌ ماشین‌ را تحویل‌ گرفتی؟ من‌ هاج‌ و واج‌ آن‌ها را نگاه‌ کردم‌ و گفتم‌: «نه‌.» حسینی مثل‌ یک گوریل‌ وحشی، هجوم‌ آورد که‌ چنین‌ و چنانت‌ می‌کنیم‌ و تو و این‌ شوهر پدر… را به‌ حرف‌ می‌آوریم‌. ما می‌دانیم‌ که‌ آن‌ زنی که‌ با این‌ بوده‌ تو بودی! من‌ دیدم‌ اوضاع‌ خیلی بد است‌. شنیده‌ بودم‌ که‌ این‌ وحشی‌های رذل‌ با زن‌ها در مقابل‌ همسران‌شان‌ چه‌ می‌کنند! آن‌ها فحش‌های خیلی زشت‌ می‌دادند و غیوران‌ را به‌ خشونت‌ و آزار دادن‌ من‌ تهدید می‌کردند و تأکید می‌کردند که‌ آن‌ زن‌ من‌ بوده‌ام‌. 

اوضاع‌ هر لحظه‌ بحرانی‌تر می‌شد! این‌ بود که‌ در همان‌ نقش‌ قبلی، به‌ عنوان‌ یک زن‌ ساده‌ و دور از سیاست‌، یک‌دفعه‌ برگشتم‌ و به‌ غیوران‌ گفتم‌: «زن‌! حرف‌ یک زنه‌؟ تو با یک زن‌ بودی؟ به‌ من‌ بگو این‌ زن‌ کی بوده‌ که‌ این‌ها می‌گویند؟ تو حالا با یک زن‌ رابطه‌ داری؟ باید این‌جا به‌ من‌ بگویی که‌ جریان‌ چی بوده‌، آن‌ زنی که‌ این‌ها با تو دیده‌اند، کی بوده‌؟» غیوران‌ هم‌ مرتب‌ می‌گفت‌: «بابا زنی در کار نیست‌» ولی من‌ او را رها نمی‌کردم‌ و می‌گفتم‌: «پس‌ بگو، این‌ شب‌ها که‌ دیر به‌ خانه‌ می‌آیی، زن‌ گرفته‌ای و من‌ خبر ندارم‌!» حالا آن‌ دو نفر هم‌ (عضدی و حسینی) آن‌ بالا نشسته‌ بودند و از این‌‌که‌ مرا به‌ جان‌ او انداخته‌اند، کیف‌ می‌کردند و به‌ غیوران‌ می‌گفتند، حالا به‌ این‌ بگو آن‌ زنه‌ کی بوده‌. من‌ هم‌ می‌گفتم‌ این‌ زنه‌ کی بوده‌، دعوای حسابی راه‌ انداختم‌ که‌ من‌ فکر نمی‌کردم‌ تو این‌‌کاره‌ هستی و دنبال‌ زن‌ها می‌روی و تو را آدم‌ خوبی می‌دانستم‌. 

غیوران‌ هم‌ می‌گفت‌: « بابا زنی در کار نیست‌» و ماجرای خرید اتومبیل‌ از علی را تعریف‌ می‌کرد و مرتب‌ می‌گفت‌: «تو خیالت‌ راحت‌ باشد، زنی در کار نیست‌.» و من‌ باز می‌گفتم‌: «این‌ حرف‌ها را از تو قبول‌ نمی‌کنم‌. باید بگویی آن‌ زن‌ کی بوده‌؟» بالاخره‌ آن‌ دو نفر که‌ از این‌ ماجرای خانوادگی! به‌‌شدت‌ هیجان‌زده‌ شده‌ و می‌خندیدند، کنار نشستند و به‌ غیوران‌ گفتند که‌ «حالا برو جواب‌ زنت‌ را بده‌!» و او باز می‌گفت‌: «خیالت‌ راحت‌ باشد، زنی در کار نبوده‌» و ماجرای خرید اتومبیل‌ را تعریف‌ می‌کرد. دیگر آن‌ها مطمئن‌ شدند که‌ آن‌ زن‌ من‌ نبوده‌ام‌ و اصلاً من‌ در جریان‌ مسائل‌ سیاسی نیستم‌. بلند شدند.



منبع

مقالات مرتبط