پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ روایتهای متعددی از نقش کارگزاران رژیم پهلوی در سقوط آن رژیم گفته و شنیده شده است. این روایت از منظر تحلیلگران، ناظران خارجی، موافقین و مخالفین رژیم پهلوی تفاوتها و تشابهاتی دارد.
محسن پزشکپور(بنیانگذار حزبپان ایرانیست، از بنیانگذاران حزب ملت ایران، نماینده مجلس شورای ملی در دورههای بیست و دوم و بیست و چهارم) در خاطرات خود با یادآوری نقش تکنوکراتها در این رابطه میگوید: از زمان نخستوزیری آموزگار آن حرکتی که منجر به سقوط این مرحله از تاریخ ایران شد شدت گرفت. وی در خصوص دوران نخست وزیری آموزگار میگوید: « دکتر آموزگار را من شخصاً کما اینکه کراراً در مجلس هم یا در محیطهای مختلف بیان کردم او را یک متخصص خوبی میدانم. یک تکنوکرات خوبی است. تکنوکرات میتواند یک قسمتی از یک سازمان مملکتی را اداره کند ولی نمیتواند کل جامعه را اداره کند. او باید در خدمت و اختیار یک نظام ادارهکنندۀ جامعه باشد. این یک برداشت کلی من است این است که این اصطلاح استبداد تکنوکراتها اصطلاحی بود که در بحثهایمان ما مطرح کردیم و این یک واقعیت بود. یعنی آنچه که ایران را طی بیش از سیزده سال یعنی از زمان منصور به بعد از زمان نخستوزیری حسنعلی منصور به بعد به سمت سقوط برد، حاکمیت مطلق تکنوکراتها بود و در هیچ موضع مستقل فکری و ایدئولوژیکی و بینش خاص سیاسی قرار نداشتند. پس خواه و ناخواه پیوند پیدا میکردند با نظرات شاه و یا نظرات دیگران که به شاه تلقین میکردند و فقط ابزار و آلاتی بودند در مسیر اجرای آن چند نظراتی و دکتر آموزگار از این جهت چهره مشخص تکنوکراتها بود. ظاهراً جز سخن شاه چیزی را بلد نبود، چیزی را نمیگفت. حتی در موارد جزئی یعنی در این مورد بیش از هویدا و خیلی شدیدتر و افراطیتر از هویدا او اتکا میکرد بر اینکه هر چیزی را باید شاه تعیین کند که البته به نظر من همانطوریکه بیان کردم بسیاری از موارد بود که دیگر.
بنابراین عناصر مشاوران یا سیاستهای دیگری روی شاه تأثیر میگذاشتند. اما دکتر آموزگار چه میکرد، بیانکنندۀ آن چیزهایی بود که شاه ارائه میکرد حتی در امور جزئی. پس یک تکنوکرات آمد با خشونت بیشتر با شدت بیشتر شد. در حالی که مسائل مملکت طوری بود که باید مملکت را از چنگ آن استبداد تکنوکراتها نجات میدادند یعنی ادارۀ امور مملکت به جامعه سپرده میشد و به مدیران اجتماعی. آنوقت متخصصان خوب در خدمت جامعه قرار میگرفتند و این مسئلۀ مهمی است در تاریخ ایران بهخصوص نخستوزیری آموزگار. از زمان نخستوزیری آموزگار آن حرکتی که منجر به سقوط این مرحله از تاریخ ایران شد شدت گرفت یعنی مراحل صعودی خودش را طی کرد و از آن محور صحیح حرکت و جنبش در متن قانون اساسی ایران جدا شد. دکتر آموزگار را تکنوکرات بسیار خوبی میدانستم، شخصاً هم نتوانستم دلایلی پیدا کنم که تاکنون بگویم او در مسائل مالی آدم ناسالمی بوده، نه نتوانستم. اما مطلقاً برای ادارۀ مملکت به موجب قانون و برای ادارۀ مملکت با شناخت همۀ پدیدهها و فنومنهای مختلفش او استعداد لازم را که نداشت هیچ بلکه دور از این استعدادهای اولیه بود درحالیکه…
ببینید هویدا از دید من شاید باهوشترین زمامدار ایران بود اما او بههیچچیز اعتقاد نداشت و تقریباً مثل این بود که با همه چیز بازی میکرد. یعنی درست به مانند یک بچهای که با اسباببازیهایش بازی کند. او مملکت، حکومت، مردم جهان برایش چنین حالتی داشتند. اما در همان موضع هم با همان دید آنوقت عمل میکرد. اینها که میگویم بررسیهای دقیقی است که بههرحال شناختی است که من از انسانها دارم و در نتیجه این بیاعتقادی محض او به همهچیز ظرف سیزده سال تمام مبانی و پایگاههای مملکت را که تکیهگاههای بافت اجتماعی ما بود بر هم ریخت. او بیشترین تمرینش این بود که چطور بتواند حکومت کند، چطور بتواند بیشتر حکومت کند و برای بیشتر حکومت کردن کسی میبایست که گذشته از خصوصیات مختلف دقایق و حالات اجتماعی را بشناسد. پس او مثلاً میدانست با گروههای دیگر چطور برخورد کند. او میدانست چهجور تقریباً به هر کس رشوه بدهد، او به همه کس میداد هر چه میخواست و به همین دلیل است که یکی از بزرگترین رقمهای بودجۀ اختصاصی دولت یا بودجۀ سری دولت که در اختیار نخستوزیر بود نه تنها در ایران تا آنجایی که من اطلاع دارم اصلاً در دولتهای مشابه در اختیار هویدا بود. بودجۀ سری دولت یا بودجۀ اختصاصی رئیس دولت که نسبت به خرج آن هزینۀ آن هیچگونه نظارتی نمیشد چیزی بود در ردیف کل درآمد و هزینۀ مملکت در آخرین بودجهای که زمان رضاشاه به مجلس داده شد.
دکتر آموزگار بدون توجه به این مسائل آمد و با آن سختی و یکدندگی و خشونت خاص یک تکنوکرات خوب نخستوزیر شد. در نتیجه مملکتی که هیجانزده بود، مملکتی که دچار اعتراضات عمومی بود، مملکتی که بر اثر بیش از سیزده سال حکومت منصور و بعد هم هویدا و اینها مواجه شده بود با اعتراضات بیشمار مردم و یا سنتهای حاکم بر جامعه این مسائل را دکتر آموزگار نه اینکه نتوانست حل کند بلکه در تمام موارد با توجه به آن خصوصیاتی که بیان کردم جبهۀ سختتری گرفت برابر این مسائل. در نتیجه ایشان وقتی آمد و به این کیفیت دولتش معرفی شد چند کار کرد. اول اینکه حملات را به مجلس بیشتر کرد یعنی به جای اینکه در یک چنین مرحلهای به مجلس فرصت داده بشود امکان داده بشود که در رابطه با مردم همانطور که در مذاکرات قبلیمان بیان کردم قرار بگیرد محدودیت مجلس را بیشتر کرد. بهطوریکه آمدند آنموقع من در پاریس بودم عوارض گذرنامه را که یادم نیست حالا چه رقمی بود اینها خودبهخود یعنی بدون اینکه طرحی به مجلس بدهند چند برابر کردند و دریافت کردند از مردم. خوب این نقض قانون اساسی بود یعنی تا آنوقت چنین کاری انجام نشده بود در حالی که یکی از اختیارات و یکی از حقوق خاص مجلس شورای ملی به موجب قانون اساسی نظارت بر وضع مالیاتها و عوارض و نظارت بر مسائل مالی مملکت است که این مورد حتی از اختیارات مجلس سنا هم نبود به موجب قانون اساسی و در نتیجه دولت آموزگار بدون اینکه لایحهای به مجلس بدهد آمد این عوارض را چند برابر کرد.
خوب، این اصولاً در نوع خودش چه بود؟ این قیام بر ضد قانون اساسی مملکت بود، همان است که به آن اشاره کردم. این قیام بر ضد قوۀ مقننه بود این قیام بر ضد مشروطیت سلطنتی ایران بود. قیام بر ضد قانون اساسی بود. دوم همزمان اقدامی که در این مدت انجام گرفت و اشتباه بسیار بزرگی بود. آمدند کنگرۀ فوقالعادۀ حزب رستاخیز را تشکیل دادند و دوباره دو مقام نخستوزیری و دبیرکلی حزب رستاخیز را یکی کردند که قبلاً آن زمانی که اواخر حکومت هویدا روی این اعتراضات ناچار شدند که جداکنند این دو مقام را از هم منوچهر کلالی را دبیرکل حزب رستاخیز کردند و در این مرحله که میبایست به آزادیهای بیشتر توجه میشد میبایست به مشکلات اجتماعی توجه میشد برعکس عمل شد یعنی آمدند کنگرهای را تشکیل دادند بههرحال بهعنوان کنگره و اجتماعی را تشکیل دادند و دوباره دبیرکلی منتقل شد به نخستوزیر یعنی به آموزگار که نخستوزیر بود.»
منبع: مصاحبه محسن پزشکپور در مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد، به کوشش حبیب لاجوردی، نوار شماره ۱۳.
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده