۱۰ روایت شفاهی ناب از «سردارِ وحدت»

۱۴۰۳/۰۷/۲۸
  • admin
  • شناسه خبر: 8138


10 روایت خواندنی از «سردار وحدت»

نوید شاهد: سرلشگر نورعلی شوشتری، در پی حادثه تروریستی که 26 مهر‌ماه سال 1388 در منطقه «پیشین» در حد فاصل شهرستان‌های سرباز و چابهار در جنوب استان سیستان و بلوچستان روی داد، به شهادت رسید. به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادتش، خاطراتی از این شهید بزرگوار از زبان همرزمان و دوستان و آشنایان را مرور می کنیم.

 

توجیه خانواده

سیدمحمد میررفیعی، از فرماندهان واحد مخابرات دوران دفاع مقدس است، با این وجود بیشتر خودش را بیسیم چی سالهای جنگ سردار شهید نورعلی شوشتری میداند.

سردار شوشتری یکی از فرماندهانی بود که به نظرم در طول مدتی که در جبهه خدمت کردم، کمتر ارتباط داشت. یعنی او تقریبا کارش را طوری تنظیم میکرد که اگر قرار بود، یک ماه در منطقه باشد یا مثلاً تا پایان عملیات، اصلاً زنگ نمی زد.

خوب یادم هست در یکی از محورها، یکی از فرماندهان از خط عبور کرد و داخل خاک عراق شد. خط بسته شد و عراقیها آنها را محاصره کردند. نزدیک 3 ماه داخل خاک عراق بودند. خانوادهایشان چندین بار زنگ زدند و خیلی دلتنگ شده بودند و می گفتند حتما اسیر یا شهید شده است که ما مجبور شدیم صدای فرماندهی را از طریق بیسیم و یک تلفن دیگر به گوش خانوادهشان برسانیم. ما گوشی بیسیم را جلوی بلندگوی پاور صوت بیسیم گذاشته بودیم و فرماندهی با خانوادهشان حرف زدند.

اما اصلا یادم نمی آید که خانواده سردار شوشتری با این که ایشان هم در همین زمانها در ماموریتهای طولانی می رفتند، تماس بگیرند، مثل اینکه سردار شوشتری خانواده را توجیه کرده بود که و باید در عملیات همه فکر و ذهن خود را برای ماموریتش معطوف کند. اما همیشه به ما می گفت همه نیروهای بسیجی هر چقدر نیاز دارند به خانه شان زنگ بزنند.

سیدمحمد میررفیعی – به نقل از کتاب «آخرین پست در کشیک هشتم»

 

 

 

10 روایت خواندنی از «سردار وحدت»

جنگ تن به تن با سرهنگ جاسم


در عملیات والفجر ۳ عراقی ها ۱۲ روز در محاصره ما بودند.
آن ها در شرایطی بودند که تسلیم نمی شدند و منتظر پشتیبانی بودند. آن جا شاهد بودم که شهید شوشتری با شجاعت علیه ۲ گروه عراقی وارد عمل شد و موفق هم بود پس از آن خود شوشتری برایم تعریف می کرد که «اسلحه کلت همراهم بود که فشنگ هایش تمام شده و دستم خالی بود که با سنگ به صورت عراقی ها می زدم تا توانستم از آن ها اسلحه به غنیمت بگیرم» شوشتری با مقاومت خود سرانجام توانست تعدادی از آن ها را به اسارت درآورد و معتقدم نحوه حضور عملیات شوشتری آن جا یک معجزه بود.سردار قربانی می افزاید: شوشتری در همین محور با فرمانده واحدهای عراقی سرهنگ جاسم( پسرخاله صدام) که آن جا در محاصره بودند به صورت تن به تن درگیر شد و با قنداقه اسلحه اش فک او را شکست. سرهنگ جاسم پس از آن به علت خونریزی در یکی از بیمارستان ها درگذشت. قربانی ادامه می دهد: پیش از آن درگیری و آن هنگام که سرهنگ جاسم ۱۲ روز در محاصره بود، صدام مدال شجاعت «رافدین» را که بالاترین نشان شجاعت عراق بود به همراه پست وزارت دفاع را به او از طریق بی سیم اعطا کرد که سرانجام توسط سردار شوشتری به درک واصل و مدال رافدین به مدال اسفل السافلین جهنم تبدیل شد و در واقع جاسم و صدام آرزوی افتخار خود را با خود به گور بردند.


سردار مرتضی قربانی مشاور رئیس ستاد نیروهای مسلح و رئیس سازمان موزه دفاع مقدس کشور

 

 

 

  حفظ حرمت استاد- شاگردی

بنده با سردار شهید شوشتری در دوره دافوس، هم دوره بودم. اگرچه اساتیدی که در دوره دافوس بودند بعضاً چه در ارتش و چه در سپاه تجربه جنگ داشتند ولی غلبه فکر کلاسیک کاملاً بر تدریس آنها حاکم بود. وقتی بحث به سمت کارگاههای آموزشی و مباحث میدانی کشیده می شد استدلال های کسانی چون شهید شوشتری –که خیلی هم توجه داشت تا شأن اساتید را حفظ کند و چیزی نگوید که استاد به قول متعارف کم بیاورد- نسبت به حرف اساتید کاملاً برجسته بود.

وقتی بحث به مصادیق کشیده می شد تسلط شهید شوشتری بر بحث کاملاً مشخص بود. استدلالها و حرفهای شهید شوشتری برای موضوع درس در واقعیت روی زمین بسیار ملموس، منطقی و اجرایی تر بود به نسبت صحبتهای برخی اساتید.

  سردار اسماعیل قاآنی، همرزم شهید و از فرماندهان برجسته دفاع مقدس

 

 

 

 

درد فقر


وقتی خطری به وجود می آمد شهید شوشتری در دل خطر بود به واقع از هیچ چیز نمی ترسید . عشق بسیار وافری به مقام معظم رهبری و مردم داشت. چند روز قبل از شهادتش ایشان را دیدم. چهره ای کاملاً بر افروخته داشت. بسیار مضطرب بود و از آرامش همیشگی چهره اش خبری نبود . درست یاد چهره خیلی از دوستهایم افتادم که در زمان جنگ شهید شدند. به شوخی گفتم: عوض شدی حاجی ، رنگ شهدا را به خودت گرفتی! به لبخند تلخی نگاهم کرد و گفت: سعیدی، امان از فقر، فقر، … فقر منطقه سیستان را گرفته است. گفت: من در این مدت به همه روستاها و بیغوله های این استان سفر کرده ام و می دانم در آنجا چه می گذرد. فقط خدا می داند که بسیاری از آنها حتی نان خالی برای سیر کردن شکم فرزندانشان ندارند. اشک و غضب چشمانش را بعد از گفتن این حرفها فراموش نمی کنم.
 

سعیدی – دوست و همرزم شهید

 

 

10 روایت خواندنی از «سردار وحدت»

رو به قبله شهادتین می گفت


سردار شوشتری هنگام ورود به همایش جلوی درب وقتی زحمت‌های مردم بومی را در برگزاری همایش مشاهده کرد، از توانمندی‌های این قوم و مردم منطقه تعریف و تمجید کرد. وی اظهار داشت: در حالی که دو نفر از افراد صدا و سیما و شهید سردار حسین اسدی در حال فیلمبرداری بودند و من در حال خلوت کردن ورودی سردار شوشتری به سالن همایش بودم، انفجار رخ داد، اما آتش نداشت و دارای صدای خفیفی بود.
اما قدرت آن به حدی بود که تمام مردم آن حواشی را بر روی زمین کوبید و حدود پنج دقیقه در حالی که بیهوش بر روی زمین بودم، احساس ‌کردم نیمی از بدنم بی‌حس شده است. با همه اوضاع دنبال سردار شوشتری بودم که متوجه شدم رو به قبله نشسته و در حال گفتن شهادتین است.
 

ابراهیم شهریاری معاون قرارگاه قدس

 

 

 

شهید شوشتری بعد از جنگ


پس از پایان جنگ نیز ایشان به دلیل همان قابلیت‌ها، به رشد چشمگیری دست یافت و توانست به جانشینی نیروی زمینی سپاه منصوب شود. پیش از آن، فرماندهی قرارگاه حمزه ـ در شمال غرب کشور ـ را عهده‌دار و در ایجاد آرامش در آن منطقه، بسیار مؤثر بود. این فرمانده لایق، پس از آنکه شهید احمد کاظمی او را به جانشینی خود در نیروی زمینی سپاه انتخاب کرد، تلاش‌های بسیار خوبی انجام داد.
پس از شهادت کاظمی، وقتی قرار شد شهید شوشتری به جنوب شرق برود و در منطقه سیستان و بلوچستان، امنیت پایدار را پدید آورد ـ با وجود آن‌که سال ها بود حضور مستمری در کنار خانواده نداشت و فرزندان ایشان، بزرگ و مستقل شده بودند و نیز با وجود سن بالا، پذیرفتن چنین مأموریتی کار سختی به نظر می‌آمد ـ درنگی کرد و سپس پذیرفت.
بعدها وقتی از ایشان پرسیده بودند که تأمل شما برای چه بود، گفته بود: من به ذهنم آمد با این همه نیازی که خانواده‌ام به من دارند، باید چه کنم؟ آن لحظه چهره امام جلوی صورتم آمد و من دریافتم که باید این کار را قبول کنم… و به جنوب شرق بروم… .

محسن رضایی فرمانده اسبق سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی

 

 

 

 

10 روایت خواندنی از «سردار وحدت»

 

شهید شوشتری در دفاع مقدس


در رخدادهای کردستان (سال‌های 58 و 59) و در غایله گنبد کاووس در سال‌های (58 و 59) ایشان رزمنده‌ای بود که کیلومترها از خانه خود مهاجرت کرده و در خط مقدم انقلاب حاضر می‌شد و از انقلاب و تمامیت ارضی کشورش دفاع می‌کرد و در حقیقت اوج بزرگی آقای شوشتری، در دفاع مقدس پیدا شد.
جنگ که آغاز شد، بسیاری از مردم پنج استان کشورمان، خانه و کاشانه‌هایشان را ترک کردند، ولی با ترک این جمعیت بزرگ از ملت ما، یک جمعیت دیگری می‌آمد جایگزین آنها می‌شد که از شهرهایشان دفاع کند. در اهواز روزهای اول جنگ که بسیاری از مردم و دانش‌آموزان، از خانه‌ها و مدرسه‌هایشان رفته بودند، مدارس اهواز محل تجمع رزمندگانی بود که از دیگر استان‌ها ـ از جمله خراسان ـ می‌آمدند تا بلکه بتوانند اشغالگران صدامی را از ایران بیرون و آتش‌ها را از خانه‌ها و کاشانه‌های مردم دور کنند.
شهید شوشتری را در این شرایط یافتم که با بچه‌های خراسان، در یکی از مدارس شهر اهواز ساکن شدند. من که تا آن موقع هنوز فرمانده سپاه نشده بودم، از شورای فرماندهی سپاه رفته بودم جنوب و روزهای اول جنگ وقتی که رزمندگان خراسان ـ که در چند مدرسه مستقر شده بودند ـ دیدم. در بین آنها، فرد شاخصی که قوی‌هیکل بود و با یک چهره پرصلابت خودش را نشان می‌داد، وجود داشت. این شخص، شهید شوشتری بود که با او آشنا شدم.
شهید شوشتری به پایگاه منتظران شهادت ـ که پیشتر باشگاه گلف آمریکایی‌های پیش از انقلاب بود و در زمان جنگ تبدیل به پایگاه منتظران شهادت شده بود و محل تجهیزات و تدارک و فرماندهی هم آنجا قرار داشت ـ مراجعه کرد و با ایشان آشنا شدم و ارتباط ما ادامه پیدا کرد. در عملیات طریق القدس ـ که در آن زمان، چند ماهی می‌شد که فرمانده سپاه شده بودم ـ ایشان به عنوان فرمانده گردان از تیپ 25 کربلا، ظاهر شد.
ایشان کارش با موفقیت همراه بود و در آن جنگ سخت، عبور عراقی‌ها را از پل سابله ـ که می‌خواستند بیایند و عبور کنند و شهر آزاد شده را از دست ما پس بگیرند ـ ناممکن ساخت. نیروهای ما، شهر بستان را آزاد کرده بودند؛ عراقی‌ها هم می‌خواستند ما را دور بزنند و عقبه نیروهای ما را ببندند، در این هنگام، نبرد بسیار سنگینی روی پل سابله صورت گرفت و نقش شهید شوشتری در آن شب، بسیار مهم بود.
در آذر ماه سال 1360، آقای شوشتری جزو آن رزمندگانی بود که در آن ساعات بسیار حساس و خطرناک، نیروهای عراقی را عقب زدند و جنگ تن به تن شدیدی بین رزمندگان ما و ارتش عراق روی همین پل صورت گرفت. نیروهای عراقی قصد داشتند پل را به تصرف خود درآورده و از روی پل عبور کنند و ما مصمم بودیم پل را حفظ کنیم تا فتوحاتی را که در عملیات طریق‌القدس به دست آورده بودیم، از دست ندهیم.
بخشی از خاکمان را آزاد کرده بودیم، تعداد بسیاری روستا و شهرستان بستان آزاد شده بود و این پل، پل سرنوشت این عملیات بود. شهید شوشتری، آن شب نبرد سنگینی داشتند. وی همین نقش را در عملیات‌های «فتح‌المبین» و «بیت‌المقدس» نیز داشت تا اینکه در عملیات والفجر مقدماتی، من، آقای مرتضی قربانی را ـ که از اصفهان آمده بود ـ خواستم و گفتم که در استان خراسان، فرماندهان و رزمندگان زیادی هستند، شما را مسئول می‌کنیم که بروید و یک لشکر عظیمی از استان خراسان درست بکنید، این استان شایستگی تشکیل یک لشکر را دارد.

در همان ارتفاعاتی که پیشتر عملیات والفجر مقدماتی بود، آقای غزالی ـ که آن موقع فرمانده سپاه خراسان بود ـ و مسئولان استان را صدا کردم و آقای قربانی را به آنها معرفی کردم. آقای مرتضی قربانی، چهار، پنج نفر را پیش من آورد که بیشتر آنها را می‌شناختم. گفتم که می‌خواهم هسته لشکر را از آن آقایان تشکیل بدهم. آقای شوشتری یکی از آنها بود. آقایان قالیباف و قاآنی تیمی بود که ایشان انتخاب کرد و لشکر 5 نصر را با کمک آنها درست کردیم که در عملیات والفجر 1 و 2 و 3 شرکت کردند. آقای شوشتری به عنوان فرمانده تیپ موسی‌بن‌جعفر پیشنهاد شد و من حکم ایشان را صادر کردم و از فرماندهی گردان، به فرماندهی تیپ رسیدند.
در عملیات والفجر 3 ـ که در مهران انجام شد ـ جنگ بسیار سختی برای آزادسازی مهران صورت گرفت. دشمن برای نگهداری یک تپه، مقاومت بسیاری از خود نشان می‌داد و سرهنگی به نام جاسم ـ از نیروهای عراقی ـ تلاش فراوانی برای حفظ این تپه از خود نشان می‌داد و مدتها بود که وقت نیروهای ما گرفته شده بود.
ما حملاتی را برای به دست آوردن این تپه آغاز کردیم، اما آنها مقاومت سختی نشان می‌دادند. شهید شوشتری، با یک دسته، خودش را بالای تپه رساند و وارد سنگر دشمن شد اما متوجه شد که مهماتش تمام شده است. در این هنگام، جنگ سرنیزه و تن به تن آقای شوشتری با سرهنگ جاسم صورت گرفت و با کشته شدن سرهنگ جاسم، این تپه نیز آزاد شد و عملیات مهران، با موفقیت به پایان رسید.
در عملیات خیبر، ایشان باز رشد بیشتری یافتند؛ به این معنی که آقای شوشتری، فرمانده تیپ بودند، اما در آن زمان، جانشین لشکر نیز شدند. سال به سال به دلیل قابلیت‌ها، استعدادها و توانایی‌هایی که داشت، از رده پایین ـ یعنی از رزمندگی ـ مدارج را به دست می آورد و روند رو به رشدش، به سرعت در حال پیشرفت بود.
در سال های 66 و 67 که ایشان را فرمانده قرارگاه گذاشتیم، به نتیجه رسیده بودیم که اگر عملیات در جنوب قفل شود و نتوانیم کاری بکنیم، باید در شمال غرب وارد عمل شویم اما به خاطر اهمیت جنوب، نمی‌توانستیم قرارگاه‌های پرنام و نشان و موجود را به سمت شمال غرب ببریم. به آنها در جنوب مأموریت دادیم و یک قرارگاه جدید ساختیم که از نظر مدیریت و فرماندهی، با آن قرارگاه‌های قدیمی، برابری کند.
وقتی مروری بر فرماندهان کردم، به این نتیجه رسیدم که آقای شوشتری، برای قرارگاه جدید مناسب است و ایشان را برگزیده و به شهر بانه بردیم. به کمک ایشان، قرارگاه شهید داودآبادی را ایجاد کردیم و عملیات‌هایی که در شمال غرب ـ از ماموت گرفته تا والفجر 10 ـ اجرا شد، عملا با فرماندهی آقای شوشتری بود. ایشان توانسته بود در یک رده بالاتر از گذشته، یک امکان و ظرفیت جدید فرماندهی و مدیریتی برای سپاه ایجاد کند و در حقیقت، کمک مؤثری برای رزمندگان ما شد.

محسن رضایی فرمانده اسبق سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فروتنی در عین صلابت

این خادم حضرت رضا(ع) در باره ویژگی‌های مدیریتی سردار شهید شوشتری افزود: در بحث مدیریتی و کاری واقعا هیچگونه اغماضی نمی‌کرد. همیشه خیلی جدی و محکم برخورد می‌کرد، چه وقتی که فرمانده قرارگاه حمزه(ع) بود و چه زمانی که جانشین نیروی زمینی سپاه بود یا در سپاه خراسان که مسئولیت داشت، درهنگام کار، جدی و دقیق بود و در غیر زمان کار، خیلی دوستانه و صمیمی برخورد داشت. او اصلا تکبر نداشت و در اردوهای خصوصی یا ماموریت که می‌رفتیم، در عین صلابت، بسیار فروتن بود.

حسین اسلام‌فر، از خدام کشیک هشتم

 

 

 

10 روایت خواندنی از «سردار وحدت»

 

لشکرهای فرضی


اواخر جنگ نور علی شوشتری بدون یکان با تعدادی نیرو و چند بی سیم رفتند به آبادان تا با لشکر های فرضی صحبت کنند.
عراقی ها به خاطر صدای نور علی وارد نشدند، شنود می کردند و فکر می کردند که چند تا لشکر از نیرو های ما در منطقه است. اسم و ابهت نور علی شوشتری در جبهه باعث می شد که لشکردشمن شکست بخورد و یا در قضیه مرصاد اگر او نبود همه می دانند که ما چه وضعیتی داشتیم.

محمد حسین روشنک همرزم قدیمی سردار

 

 

مردی که از درون می گریست

 

اینکه چه زمانهایی شهید شوشتری را ناراحت می دیدیم، برمی گردد به زمان هایی که بچه ها به شهادت می رسیدند یا وقتی که فرماندهانش به شهادت می رسیدند. یادم می آید وقتی شهید برونسی، چراغچی و کسانی که سردار با آنها مانوس بود شهید شدند، تا چند مدت ایشان ناراحت بود و غصه داشت.

اصلاً یادم نمی رود یک بار با سردار در خط بودیم، یکی از نیروهای ما در ارتفاعات 343 کانیسخت جنازه برادرش را روی دستش به عقب می آورد. خون داشت از پیکر شهید می ریخت، سردار از دیدن این صحنه آن قدر ناراحت شد که قابل توصیف نیست، اما ندیدیم که اشکی بریزد. اما اینکه سردار چطور خودش را دراین صحنه های سخت، از نظر روانی تخلیه می کرد، شبها یا نیمه شبها بود؛ وقتی که می دیدیم سردار، آستین هایش را بالا زد و به طرف تانکر رفت و وضو گرفت، بعد آمد در تاریکی سنگر به راز و نیاز و نماز مشغول شد.

سردار در مقابل نیروهایش هرگز از خودش نقطه ضعفی نشان نمی داد و دراین طور صحنه های تلخ، از درون گریه می کرد، بدون اینکه اشکی در صورتش نمایان شود. او پیش رزمنده ها در روحیه مثل کوه استوار و محکم بود.

سیدمحمد میررفیعی – به نقل از کتاب «آخرین پست در کشیک هشتم»

 

 

 

 

 

 

 

 



منبع

مقالات مرتبط