جنگ اصلی در تهران است و انقلاب دارد از دست میرود
همزمان با حوادث وشلوغی های تهران، گروههایی ازبنی صدر حمایت می کردند. من به همراه گروهی، گزارش جبهه را به آیت الله مدنی در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۵۹ دادیم و بعد گفتیم بچه های ما از تپه قراویز، شهرک المهدی و رودخانه الوند با همه مسئولینشان یک روز جمع شدند و به قرارگاه آمدند و گفتند که فلانی ما بیخودی اینجا ایستاده ایم وشهید می شویم، چون ما خط پدافندی بودیم که خمپاره می زدند و بچه ها مجروح و شهید می شدند. آنها اعلام کردند ما دیگرنمیخواهیم اینجا بایستیم چرا که همه چیز در تهران هست و انقلاب دارد ازبین می رود. میخواهیم تهران برویم. جنگ و دفاع از انقلاب درتهران است. ما به آنها گفتیم جبهه را نباید ترک کرد. درحالیکه، بچه ها اعزامی بسیجی بوده و قبول نمی کردند. گفتیم: «ما می رویم و ازسپاه کسب تکلیف می کنیم».
به همین خاطر به همدان آمدیم و با برادرهای شورای سپاه خدمت آیت الله مدنی رفتیم. ما شروع کردیم و بعد از گزارش آرام آرام گفتیم، حاج آقا بچه ها جمع شده اند و این حرفها را می زنند. ایشان گفتند نه به این عزیزان بگویید:
«شما وظیفه تان این هست که همان جبهه باشید. بعد گفتیم که همه چیزانقلاب دارد تمام می شود. بچه های حزب الهی را درشهرها میزدند. بنی صدر این کارها را میکند . بعد از بحث های مفصل دید که ما قانع نمی شویم ، با داد وفریاد گفت: تکلیف شما این است که جبهه بروید و بایستید و باید دفاع بکنید شما جبهه را خالی کنید که چه شود؟».
ما گفتیم که ما رفتیم جبهه، آنجا خون بچه ها ریخته می شود به خاطرچی ؟ بچه ها می خواهند از نظام دفاع کنند و از این مملکت دفاع کنند، به این شکل در تهران نظام دارد عوض می شود. ایشان فرمود عزیزان من، جان من، فرزندانم، همه اینها را که گفتید قبول دارم. می دانید که من نظرم راجع به بنی صدر چیست. دیدید که من در این شهر به او رأی ندادم. به همدانی ها گفتم به او رأی ندهید. شما به او رأی دادید. من وقتی که دیدم بنی صدر کاندیدا شده و بعداً که تبلیغات را دیدیم که با این جو رأی میآورد، یک دفعه احساس خطرکردم و با عجله تهران رفتم پیش امام درجماران. گفتم امام جان به داد برس انقلاب ازدست رفت، تمام شد . بنی صدر دارد رئیس جمهور می شود و رأی می آورد. اطلاعیه هم دادم که به حبیبی رأی می دهم، ولی مردم گوش نمی دهند، تازه مردم همدان به حرف من گوش نمی دهند چه برسد به شهرهای دیگر. امام درحالیکه همین جورنگاه می کرد ، گفت که شما برو کار خودت را بکن، ما هم کار خودمان را می کنیم. در حالیکه من انتظار دیگری داشتم چون خیلی مفصل برایش توضیح دادم. ایشان این حرف را زد. الان من همین حرف امام را به شما می زنم، شما کارخودتان را کنید، من هم کارخودم را می کنم. کارشما دفاع ازاسلام درآنجاست، انقلاب آنجاست، بروید اگر جبهه خالی کنید و بیاید، به گردن شماست، شما که نگران انقلاببد، بروید آنجا کار آنجاست، به هرصورت دیگر ما را نرم وآرام نمود و به سمت منطقه روانه کرد .
همشهری شما آخرش کار دست ما می دهد
وقتی که گزارش ۱۴ اسفند دانشگاه تهران ازطریق صدا و سیما به ما رسید. خیلی ناراحت شدیم، که آنجا چه خبرهست یادم که سروان ادبیان می گفت: آخرش بنی صدر این پیرمرد، منظورش امام بود، را ازغصه میمیراند. حتی به ما می گفت: این همشهری شما آخرش کاردست ما می دهد. درهمان روز ، شبش برای جلسه به پادگان ابوذررفته بودیم که سرهنگ عطاریان هم دقیقاً همین فیگور را می گرفت و می گفت: این بنی صدر خائن است. خود عطاریان واقعاً همین حرفها را می زد، چون برادرها هم طرفدار امام ومخالفین بنی صدر بودند. اما بازهم درهمان موقع از طیف طرفدار بنی صدر داشتیم.
بعضی از برادرها که اعزام می شدند ما می دیدیم که بنی صدری هستند. کسی جرأت نداشت به بنی صدر حرفی بزند. شرایط آن زمان این طوری بود. آنها می گفتند: «امام طرفداربنی صدراست و مخالف بهشتی». لذا درآن شرایط یک کسی مثل عطاریان ژست ضد بنی صدر می گرفت و خود را حزب الهی و طرفدار امام قلمداد می کرد و برادرها دورش جمع میشدند. امروز با مسائل نباید سطحی نگاه کنیم. بلکه باید ژرفنگر بود و از گذشته ها درس گرفت، مثل عطاریان، افضلی ، قطب زاده یا خود بنی صدر. اینها کسانی بودند که آدم احساس میکرد، اصلاً درزندگی ما هستند. از خانواده انقلابند این حوادث و قضایای بنی صدر و طرفدارانش برای جبهه های نبرد بسیارشکننده بود. به این خاطرچه خون دل ها که نخوردیم، چه زخم که برنداشتیم، خیلی شرایط سخت بود.

تیرهای هوایی و پخش شیرینی در جبهه ها پس از عزل بنی صدر
شبی که بنی صدرعزل شد، وی درصالح آباد ایلام درحال سخنرانی بود که مردم با تخم مرغ و گوجه فرنگی اورا زدند. وقتی که برای استراحت ازسرپل ذهاب به همدان آمدیم، درسپاه بودیم که حدود ساعت ده، ده ونیم شب خبرعزل بنی صدررسید. امام کوتاهترین پیام ونوشته را داد: «آقای ابوالحسن بنی صدرازفرماندهی کل قوا عزل شد». قبلاً چنانکه گذشت، یکبارآمدیم خدمت آیت الله مدنی ونگرانی خودرا ازرئیس جمهور و وضع تهران ونظام وشخص دوم مملکت گفتیم که این حوادث معلوم هست که چه می شود؟ بعد از عملیاتهایی که بنی صدردرجنوب انجام داد و شکست ها و مشکلاتی که در منطقه دشت عباس، سهراه قهوه خانه وهویزه بوجود آورد، عملیاتها متوقف شده بود. نامیدی درجبهه ها سایه انداخته بود و هیئت صلح رفت وآمد داشت. شاید جبهه ها منتظریک حادثه بزرگ بود که یک اتفاقی بیفتد و مدیریت جنگ تغییر کند.
خیلی از دوستان به این نتیجه رسیده بودند که ایشان به عنوان فرمانده کل قوا نمیتوانند جنگ را اداره کنند و چه جنایتهایی که مرتکب می شد و واقعاً هم به نظام وجبهه ها خیلی ضربه زد. همه منتظرفرجی بودند. بعد از عزل بنیصدر به جبهه رفتیم، دیدم بچهها جلوی سنگرما را آب وجارو کرده ، درسنگرها جشن گرفتند وبه هم تبریک می گویند. عکس امام که دوسه ماه قبل به عنوان فرمانده کل قوا، توسط بچههای همدان درقالب پوسترچاپ شده بود نصب کردند زیرا تا قبل از آن، طرفداران بنیصدر اعتراض کرده و نمیگذاشتند در جبهه ها نصب شود و می گفتند فرمانده کل قوا بنی صدر است و ما گفتیم فرمانده کل قوا امام هست. با عزل بنیصدر، فضای جبهه مثل ایام عید جشن بود. شبی که درسپاه همدان بودیم ساعت ده، ده ونیم شب بود که خیلی ازبچه ها آمده بودند ، در محوطه با ژ3 تیرهوایی شلیک می کردند ، بعد هم ازآنجا به جبهه رفتم ، دیدم بچه ها همچنان که گذشت خیلی بشاش و خوشحال هستند ازآن روزامید به توفیق عملیاتها و تغییرو تحول درجبهه در دل فرماندهان وبچه ها ایجاد شد. مهمتر از همه آنکه، تا آن روز یک مقدار احساس شرمندگی و ناراحتی می کردند که فرمانده کل قوا یک آدمی مثل بنی صدراست، چون بنی صدر دیگر بنی صدرزمان انتخابات نبود بلکه بنی صدری بود که بعد ازحادثه چهارده اسفند او را شناخته بودند وچهره اش لورفته بود. بهخصوص که بعضی ازروحانیون شه رما خوب روشنگری کرده بودند. بزرگترین مژده و خوشحالیی بچهها این بود که دیگراز امروز فرمانده کل قوایشان خود امام هست ، به نظر من این تأثیر خوبی داشت .
وقتی بنی صدرعزل شد وضعیت جبهه ها تغییرکرد و بین ارتش وسپاه یک وحدتی بوجود آمد. یعنی فرمانده سپاه محسن رضایی و فرمانده ارتش علی صیاد شیرازی شروع به همکاری کردند. صیاد ازضربه خوردههای بنی صدربود زیرا، بنی صدراورا خلع درجه وبرکنارکرده بود. دراسناد ومدارک سپاه همدان هست که این سپاه به نفع وطرفداری ازصیاد شیرازی اعلامیهای تحت عنوان «افسرحزب الهی» صادرکرد که در کل کشور پخش شد. لذا با وحدتی که بین علی صیاد شیرازی و محسن رضایی بوجود آمد، عملیاتهای مشترک سپاه و ارتش شروع شد. حصرآبادان ، بستان ، سوسنگر وهچنین عملیات یازده شهریورشهید رجایی وباهنر، بازی دراز، مطلع الفجر وعملیاتهای متعدد دیگر و حضرت رسول الله (ص) را داریم که حاج احمد متوسلیان انجام داد. که بیش ازهشتاد و نود درصد آنها موفق بودند. یعنی به اهدافشان رسیدند در یک جمع بندی این موفقیت ها به فرماندهان و رزمندگان جرأت داد که طراحی عملیاتهای بزرگ را در دستور کار قرار دهند و تهاجم گسترده خود را آغاز نمایند.
تا دیروز ما در سنگرهای خودمان مخفی شده بودیم آنها به ما شلیک می کردند و ما منتظر بودیم که یک عراقی از سنگرش بیرون بیاید و ما هم یک شلیک به او کنیم. اما از این زمان ما در سنگرهایمان بیرون آمدیم و حملات را شروع کردیم. ازجمله عملیات فتح المبین که عملیات بزرگی بود ازاین زاویه و نگاه درنوع خودش بی نظیرهست که به همه فرماندهان نظامی و مسئولین نظام جرأت داد که ما می توانیم عملیاتی با این وسعت انجام بدهیم و دشمن را به سرعت ازخاکمان بیرون کنیم و منطقه وسیعی ازسرزمین ما آزاد شود واسرا وغنائم زیادی بگیریم، اگر بگویم موفقیت عملیات الی بیت المقدس ، والفجر۸ و بقیه عملیاتها ، نتیجه فتح المبین بود درست است چون جرأت به ما داد. وگرنه از نظر نوع جنگیدن، تکنیک و تاکتیک عملیاتهای بعدی ما خیلی کلاسش بالاتر از فتح المبین هست. این عملیاتها بعد ازعزل بنی صدرانجام شد، ما بعد ازعملیات مطلع الفجر و قبل از عملیات فتح المبین ازغرب به منطقه جنوب انتقال پیدا کردیم .
خاطرات شهید حسین همدانی گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده