درس خارج فقه آیت الله حسینی قزوینی (دام عزه) – سال بیستم
موضوع: روایات جعلی در خلافت ابوبکر
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِه مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَبِهِ نَسْتَعین وَهُوَ خَیرُ نَاصِرٍ وَ مُعِینْ الْحَمْدُلِلَّه وَ الصَّلَاهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ وَعلَیٰ آلِهِ آل الله لَا سِیَّمَا علَیٰ مَوْلانَا بَقِیَّهَ اللَّه وَ الّلعنُ الدّائمُ علَیٰ أَعْدائِهِمْ أعداءَ الله إلىٰ یَوم لِقَاءَ اللّه الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّه. وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِباد حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیر
…..
(إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ)
حکم و فرمان، تنها از آن خداست!
سوره انعام (6): آیه 57
حق حاکمیت مطلق مال خدا است و خدای عالم این حق حاکمیت را به بعضی از انبیاء و رسول اکرم داده است؛ یعنی حاکمیت رسول اکرم بر گرفته از حاکمیت الله است.
حاکمیت امام هم بر گرفته از حاکمیت رسول اکرم است. حاکمیت ولی فقیه هم بر گرفته از حاکمیت ولی عصر است «قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً»
«مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِما»
الکافی (ط – الإسلامیه)؛ نویسنده: کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اکبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الکتب الاسلامیه، ج1، ص67، بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِیث، ح10
با این تعبیر که کلمه «حاکما» در روایات داریم.
مردم بخواهند یا نخواهند پیغمبر، امام حاکم است و ولی امر هم حاکم است. این جعل الهی است. ولی برای این که، این حاکمیت در جامعه محقق بشود شرایطی دارد یکی از شرایطش این است که در جامعه زمینه پذیرش حاکمیت باشد.
رسول اکرم شکی نیست «حاکمٌ علی الإطلاق مِنْ قِبل لله» است. در مکه، مقبولیت نیست حکومت تشکیل نمی دهد. به مجرد این که به مدینه می آیند حکومت تشکیل می دهد.
برای امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در آن بیست و پنج سال مقبولیتی نبود ولی در آن حدود پنج سال مقبولیت بود. برای امام مجتبی به همین شکل در پنج ماه مقبولیت بود قبول کردند مقبولیت نبود قبول نکردند.
ولی فقیه هم این چنین است، در طول تاریخ برای فقهای ما زمینه مقبولیت نبوده بعد از سال 42 و … با صحبت های که امام (رضوان الله تعالی علیه) مطرح کردند این مقبولیت ایجاد شد. مقبولیت، مشروعیت نمی آورد مشروعیت ولایت از خدا است. مقبولیت، تحقق می آورد.
«لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا»
نهج البلاغه (للصبحی صالح)؛ نویسنده: شریف الرضى، محمد بن حسین، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، خطبه 3 و هی المعروفه بالشقشقیه، ص 50
آغاز بحث…
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بحث مان در رابطه با صحبت های علی عبد الرزاق یا علی عبد الرازق بود می گوید نه در آیات و نه در روایات هیچ گونه دلیلی مبنی بر این که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) حق حاکمیت داشت نداریم.
این را هم مفصل جلسات قبل عرض کردیم که:
«لیس القرآن وحده هو الذی أهمل تلک الخلافه ولم یتصدّ لها، بل السنّه کالقرآن أیضًا قد ترکتها»
بعد می گوید علما هم
«لم یستطیعوا دلیلا علی أن یستدلوا فی هذا الباب بشیء من أحادیث»
بزرگان ما هم برای خلافت هیچ دلیلی نه از قرآن و نه از روایات داشتند و اگر حدیثی پیدا می کردند
«لَقدموهُ علی الإجماع»
می گفتند روایت داریم. حتی صاحب مواقف عضد الدین ایجی نقل می کند که این اجماع هیچ سندی ندارد. یعنی اجماعی که بر خلافت ابوبکر و … بوده این ها در حقیقت یک مقبولیتی میان صحابه بوده است.
حرف عضد الدین ایجی را هم آوردیم دیروز حرف ایشان که مطالب نادرستی دارد را بحث کردیم. مضافاً بر این که ابتدا می گوید بر این اجماع هیچ دلیل عقلی و سمعی نداریم.
«وإذا ثبت حصول الإمامه بالاختیار والبیعه فاعلم»
قاطعانه می گوید
«أن ذلک لا یفتقر إلى الإجماع إذ لم یقم علیه دلیل من العقل أو السمع»
هیچ دلیلی برای اجماع بر خلافت آقای ابوبکر نداریم یا بر کل خلافت. بعد می گوید عمر به تنهایی خلافت ابوبکر را تثبیت کرد و دیگران بیعت کردند عبد الرحمن ابن عوف خلافت عثمان را تثبیت کرد.
«ولم یشترطوا اجتماع من فی المدینه فضلا عن إجماع الأمه»
بعد می گوید:
«ولم ینکر علیهم أحد»
هیچ کسی هم انکار نکرد.
کتاب المواقف؛ اسم المؤلف: عضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الإیجی الوفاه: 756هـ، دار النشر: دار الجیل – لبنان – بیروت – 1417هـ – 1997م، الطبعه: الأولى، تحقیق: عبد الرحمن عمیره، ج 3، ص 590
این را مفصل گفتیم انکار حداقلش خود حضرت امیر (سلام الله علیه) و بنی هاشم طبق عبارتی که در صحیح بخاری و … است تا شش ماه امیر المؤمنین بیعت نکردند.
بعد همین آقا که می گوید هیچ دلیلی نه عقلی و نه سمعی داریم.
ولی همین آقایی که می گوید ما برای خلافت ابوبکر هیچ دلیلی از عقل و نقل نداریم ، برای خلافت ابوبکر به شش- هفت آیه و چندین روایت استدلال می کند !
دیروز من مفصل توضیح دادم حتی می گوید علی ابن ابی طالب فرمود:
«قدّمک رسول الله فی أمر دیننا»
ابوبکر پیامبر در امر دینی شما را مقدم کرد.
یعنی ابوبکر را خلیفه خودش در نماز کرد.
«أفلا نقدمک فی أمر دنیانا»
ما در مسائل دنیا شما را مقدم نکنیم؟!!
المواقف؛ اسم المؤلف: عضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الإیجی الوفاه: 756هـ، دار النشر: دار الجیل – لبنان – بیروت – 1417هـ – 1997م، الطبعه: الأولى، تحقیق: عبد الرحمن عمیره، ج 3، ص 603
این واقعا از اعجب العجائب است. بعد روایات متعددی را ذکر می کند که پیامبر فرمود:
«اقتدوا بالذین من بعدی أبی بکر وعمر»!
المواقف؛ اسم المؤلف: عضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الإیجی الوفاه: 756هـ، دار النشر: دار الجیل – لبنان – بیروت – 1417هـ – 1997م، الطبعه: الأولى، تحقیق: عبد الرحمن عمیره، ج 3، ص 590
امثال این روایت، ده – دوازده تا روایت بر خلافت ابوبکر می آورد و شش – هفت آیه را بر خلافت ابی بکر استدلال می کند. این واقعا من اعجب العجائب است.
عرض کردیم عضد الدین ایجی جزء قهرمانان علم کلام اهل سنت است. یعنی این ها چند قهرمان علم کلام شاخص دارند. یکی قاضی عبدالجبار معتزلی صاحب کتاب المغنی فی الامامه است. ایشان معاصر شیخ مفید بوده است در کتابش جلد نوزدهم مفصل عقاید شیعه را نقد کرده است و در جلد بیست ادله ای بر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان از کتاب و سنت آورده است.
بعد از قاضی عبدالجبار معتزلی عضد الدین ایجی است و بعد از ایجی، تفتازانی و بعد سید جرجانی صاحب عوامل جرجانی است. این چند نفر در حوزه کلامی اهل سنت حرف آخر را زده اند.
دیگران هم اگر مطالبی آورده اند همه کنار سفره این چند نفر هستند. البته شما المغنی فی الامامه را ملاحظه کنید بعد بیایید مواقف ایجی و کتاب جرجانی را ملاحظه کنید متوجه قضیه می شوید. تفتازانی هم یک سری مطالبی دارد ولی تفتازانی هم هرچه دارد از این ها دارد.
این دو سه نفر هستند که در حوزه کلامی و مخصوصا نقد عقاید شیعه به صورت مفصل حرف دارند.
بنده بارها گفته ام ای کاش در حوزه کتاب الشافی فی الامامه حداقل تلخیص می شد نه تلخیص مثل شیخ طوسی که تفصیل است نه تلخیص یک جلدی می شد و بعد کتاب درسی در حوزه می شد.
شما المغنی فی الامامه را ببینید، بعد الشافی فی الامامه را هم ببینید. من به دوستان توصیه می کنم نذر کنید، قسم بخورید روزی ولو نیم ساعت یا یک ربع کتاب الشافی فی الامامه را مطالعه کنید.
بعد از مرحوم سید مرتضی (رضوان الله تعالی علیه) شیخ طوسی آمده، ابوصلاح حلبی آمده، علامه حلی آمده، مرحوم شهید آمده و بزرگان دیگر هم آمدند می بینیم همه این بزرگواران هرچه دارند نقطه های اول را که سید مرتضی کاشته گرفته اند.
خیلی هم عجیب است در آن زمان امکاناتی مثل امروز که ما داریم نداشتند و کتاب ها هم به این صورت نبود تمام کتاب ها مخطوط و کم بود کتاب ها نه فهرست داشت تنها چیزی که داشت کلمه آخر صفحه قبل را بر بالای صفحه بعدی می گذاشتند تا مشخص بشود شماره صفحه ها بهم نخورد.
مرحوم سید مرتضی هم به مبانی اهل سنت تسلط دارد و هم به مباحث کلامی، روایات و ایات تسلط دارد یعنی آدم احساس می کند یک غواص ماهر در اقیانوس رفته هر طرف که دلش می خواهد غواصی می کند.
من هر وقت این کتاب را می خوانم لذت می برم، وقتی انسان این کتاب را می خواند می خواهد از خوشحالی پرواز کند.
البته عرض کردم بزرگان دیگر هم آمدند همه شان جزاهم الله خیرا زحمت زیاد کشیدند ولی و ما ادراک سید المرتضی (رضوان الله تعالی علیه)!
تلخیص شیخ طوسی تلخیص الشافی را ملاحظه بفرمایید خوب است.
یعنی الشافی اولین کتاب نقد و هجمه است سید مرتضی هم حرف های قاضی عبدالجبار را نقد علمی کرده و هم هجمه کرده است.
البته این را هم عزیزان در نظر بگیرند بعضی از مطالبی که در آن زمان شاید مقتضای عصر بوده است یک سری مطالب تندی کتاب الشافی دارد، تلخیص شیخ طوسی هم همین طوری مطالب تند که قطعا در این عصر با توجه به مقتضیات زمان طرحش به هیچ وجه صلاح نیست.
همان طور که علامه امینی هم در عصر خودشان که زیاد ارتباطات جمعی و رسانه نبود، و ارتباط بین شیعه و سنی مطرح نبود مطالبی دارد شما اگر جلد هفتم، هشتم و نهم الغدیر را ببینید می بینید که ایشان مطالبی در مطاعن مطرح کرده است.
همین دیشب بود کتاب شبهای پشاور را داشتم ملاحظه می کردم… چون ظاهرا روز سه شنبه بنیاد امامت اقای دکتر محمد تقی سبحانی یک همایشی دارد از من هم خواستند که آن همایش حاضر شوم…
خود مرحوم سلطان الواعظین شیرازی هم خیلی اصرار دارد که ما به هیچ وجه مطالب تند مطرح نمی کنیم و اگر کسی هم به ما فحش بدهد جواب فحش را با فحش نخواهیم داد، ولی با همه این ها ایشان مطالب تندی دارد که امروز اگر کسی در منبر بگوید جرم محسوب می شود.
ماجرای تألیف کتاب شب های پیشاور مرحوم سلطان الواعظین این است که در یک جمعی است که بزرگان هند آن جا هستند، بزرگان و علمای کابل در آن جا هستند، و یک جلسه خیلی مفصلی است و تمام روزنامه های هند هم دارند صحبت های ایشان را در آن زمان منتشر می کنند.
خیلی جالب است در آن زمان و بدون داشتن امکانات امروزی ایشان به عنوان یک مسافری بوده است، در پیشاور پاکستان آن جا یک جلسه ای تشکیل می دهند، حالا این اطلاعات را ایشان چطوری در ذهن شان داشته است نمی دانم هر سوالی می کنند با حدیث و آیات و شأن نزول آن جا جواب می دهند.
ولی ظاهرا کتاب ایشان تحقیق درستی نشده است. کتابی که من دیدم حتی برای یک آیه پاورقی ننوشتند، مثلا این که کدام سوره و کدام آیه، یک حدیث را استخراج نکردند. حتی در این کتاب به یک موردی برخورد کردم که بد نیست آقایان بدانند، من اولین بار بود دیدم ایشان می گوید: ابن البیّع نوشته است که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل عمران ابن حطان روایت نموده است. البته منظور از ابن البیع همان حاکم نیشابوری است که کاش ایشان به نام حاکم تصریح می کرد تا ابن البیع. شاید نیم ساعت وقت من را گرفت، هرچه گشتم که حاکم نیشابوری این چنین حرفی زده باشد من پیدا نکردم و مدرکی هم در پاورقی ندادند که حاکم نیشابوری کجا گفته است که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب نقل کرده است.
این ادعای خیلی بزرگی است، که اصلا بخاری هزار و دویست تا راوی دارد که ما بیاییم بگوییم هزار و دویست نفرشان از خوارج و نواصب بودند! بعضا این طور موارد هم بزرگواران دارند.
در هر صورت…
واقعا سعی شان مشکور و خیلی کار با ارزشی است، من مطالعه شب های پیشاور را هم حتما به دوستان توصیه می کنم یک دور مطالعه کنند، که ایشان در مسافرت بدون داشتن هیچ کتابی در برابر علمای طراز اول پاکستان و افغانستان مناظره می کند.
من مشهد بودم در آن جا دیدیم این کتاب شب های پیشاور را ترجمه عربی کردند، لیالی بیشاور، در ذهنم نیست که در آن جا تحقیقی داشتند یا نداشتند، اگر کسی تحقیق کرده باشد خیلی کار با ارزشی است.
عبارت هایی که می آورد، استدلال هایی که می کند در شأن نزول آیات و این ها دارد خیلی جالب است.
همان جلسه دوم است طرف مقابل می گوید شیعه ها برگرفته از یهود هستند و عبد الله سبأ مؤسس تشیع بوده است، همان جا ایشان خیلی از آیات قرآنی را با روایات اهل سنت که می گوید تشیع در زمان رسول اکرم بوده است، اصلا ربطی به این که عبد الله سبأ باشد ندارد.
مشخص است که هم مسلط است و هم حضور ذهن خوبی دارد، حالا بعضی ها مسلط هستند ولی حضور ذهن ندارند، یعنی اگر کتاب و دفتر و کامپیوترش در کنارش باشد خیلی راحت به هر سوالی جواب می دهد. ولی اگر در ماشین، هواپیما، یا در قطار از او سوال کنند پنج دقیقه هم نمی تواند حرف بزند. اما ایشان مشخص است که خیلی مسلط است و کار کرده است. بحث دفاع از تشیع با رگ و پوست و استخوانش عجین شده است.
در هر صورت…
مرحوم علامه امینی در الغدیر –دیروز هم اشاره داشتم- جلد 8، صفحه 36، از ابن جوزی یک روایتی نقل می کند، صفه الصفوه، جلد 1، صفحه 133
«عن الحسن»
حسن بصری است، نام حسن مطلق در روایات اهل سنت که قرار می گیرد حسن بصری متوفای 110 است.
«أخرج ابن الجوزی فی صفه الصفوه 1 : 97 من طریق الحسن قال قال علی علیه السلام : لما قبض رسول الله صلى الله علیه وسلم نظرنا فی أمرنا فوجدنا النبی صلى الله علیه وسلم قد قدم أبا بکر فی الصلاه، فرضینا لدنیانا من رضی رسول الله صلى الله علیه وسلم لدیننا فقد منا أبا بکر»!
الغدیر؛ نویسنده: الشیخ الأمینی (وفات : 1392)، ناشر: دار الکتاب العربی – بیروت – لبنان، ج8، ص36
«قد قدّم أبا بکر فی الصلاه» دیدیم پیامبر ابوبکر را در نماز مقدم کرد. «فرضینا لدنیانا من رضی رسول الله صلى الله علیه وسلم لدیننا» ما برای دنیا و خلافت کسی را انتخاب کردیم که پیامبر برای امر دینی ما نماز، آن را انتخاب کرده بود.
«فقدّمنا أبا بکر»، این ها را می آورد و دیروز هم عرض کردم، حدود شصت و شش روایت علامه امینی در همان جلد 8، از زبان حضرت امیر در تأیید ابابکر یا تأیید ابابکر، عمر و عثمان از منابع اهل سنت آورده است.
عموم این ها همه از زبان حضرت امیر مطرح شده است ولی علامه امینی نقل نکرده است، ما جلسه قبل از دوستان خواستیم اگر بتوانند روی شصت و شش روایتی که علامه امینی آورده است کار کنند. حد اقل روی ده – پانزده مورد خوب بحث سندی و بحث دلالی بشود خیلی خوب است.
بعد یک نکته ظریفی علامه امینی دارد که نکته خیلی خوبی است، ایشان می فرماید اگر این همه روایت ما از رسول اکرم در رابطه با خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و علی (علیه السلام) داریم اگر این ها بود چرا خلیفه دوم، خلافت را شورایی کرد؟! آیا این خلاف نص پیامبر نیست؟!
اگر پیامبر خودش فرموده است که خلیفه بعد از من ابوبکر است، بعد عمر است و بعدش هم عثمان است، این شورایی کردن به چه معنا است؟! یا وقتی ابوبکر می آید می خواهد عمر را انتخاب کند می گوید
«وَلَّیْتُ علیکم عمر»
معجم جامع الأصول فی أحادیث الرسول؛ اسم المؤلف: المبارک بن محمد ابن الأثیر الجزری الوفاه: 544 ، دار النشر :، ج 4، ص 109
باید خود عمر بگوید «ولانی رسول الله عمر ابن خطاب» دیگر معنا ندارد که ابوبکر بیاید خودش انتخاب کند یا عمر بیاید خلافت را شورایی کند. یکی از این روایت ها را برای مردم می خواندند مسئله تمام می شد، و یک چیزی هم که بنده همیشه گفته ام اینکه: اگر این روایت ها صحیح بود، ضروری ترین وقتی که خلفا به این روایت ها نیاز دارند، در سقیفه است، آن جا مهاجرین و انصار به سر و کله هم می کوبند می خواهند سعد ابن عباده را زیر دست و پا له کنند.
عمر می گوید:
«قتل الله سعداً، اقتلوه فإنه منافق»
شرح نهج البلاغه؛ اسم المؤلف: أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد بن أبی الحدید المدائنی الوفاه: 655 هـ ، دار النشر: دار الکتب العلمیه – بیروت / لبنان – 1418هـ – 1998م، الطبعه: الأولى، تحقیق: محمد عبد الکریم النمری، ج20، ص13
از آن طرف با مشت صورت حباب ابن منذر را می شکنند و دماغش خون آلود می شود. آن جا یکی از این روایت ها را مطرح می کردند پیغمبر فرموده که خلیفه بعد از من ابوبکر است… در عرش الهی من رفته بودم دیدم نوشته شده لا اله الا الله محمد رسول الله، ابو بکر صدیق، عمر فاروق، عثمان ذوالنورین و علی هم که در کنار و آن پایین- پایین ها اسمش بوده است! اگر این بود دیگر این قدر سر و صدا کردن نیاز نبود.
البته این عبارت را مرحوم علامه از ابن جوزی از صفه الصفوه آورده بعد ایشان در المنتظم دارد. محب طبری دارد، ابن سعد در طبقات دارد. انساب الاشراف بلاذری دارد. شاید ده – دوازده روایت از زبان حضرت امیر برای تثبیت خلافت ابوبکر می آورد.
پرسش:
علامه امینی برای چه آن ها را آورده است؟
پاسخ:
ایشان تحت عنوان اکذوبه ها و دروغ هایی که به حضرت امیر نسبت داده اند، اورده و خیلی کار نقدی هم این جا نکرده است حواله به جلد پنجم داده در جلد پنجم هم من نگاه کردم دیدم آن جا چیزی که دست گیر در مورد نقد این مسائل باشد نبوده است.
حالا شاید ایشان تشخیص ندادند و ارزشی ندیدند که این ها را نقد کنند. عمال بنی امیه یک کارهایی را راه انداختند و این مسائل را مطرح کردند.
بلاذری روایتی آورده است بعد قرطبی آورده، شنقیطی آورده، طبقات اصفهانی آورده:
«لما بویع أبو بکر وبایعه الناس، قام ینادی ثلاثاً: أیها الناس قد أقلتکم بیعتکم»
ابوبکر آمد گفت من اقاله کردم بیعت شما را قبول ندارم، بیعت تان را به خودتان بر گرداندم
«فقال علی: والله لا نقیلک ولا نستقیلک»
نه تو را برای امارت قبول می کنیم و نه حاضر هستیم تو را از مسند خلافت کنار بزنیم
«قدّمک رسول الله صلى الله علیه وسلم فی الصلاه، فمن ذا یؤخرک؟»
پیامبر تو را مقدم کرد چه کسی است که پیامبر او را مقدم کرده او را مؤخر کند.
أنساب الأشراف؛ اسم المؤلف: أحمد بن یحیى بن جابر البلاذری (المتوفى: 279هـ) الوفاه: 279، دار النشر:، ج1، ص253
این ها یک سری بحث هایی دارد که در کتاب عیون اخبار الرضا در مناظره حضرت رضا (سلام الله علیه) با یحیی ابن ضحاک که افضل علمای اهل سنت آن عصر بوده است مطرح شده است. حضرت خیلی قاطعانه و بی پرده جواب می دهند.
بعد از خود حسن بصری دوباره آوردند. این را عزیزان داشته باشند کتاب اسد الغابه آورده است.
«عن الحسن البصری، عن علی بن أبی طالب قال: قَدَّمَ رسولُ الله صلى الله علیه وسلّم أبا بکر فصلى بالناس، وإنی لشاهد غیر غائب»
حضرت می فرماید من خودم شاهد بودم که پیامبر ابوبکر را برای نماز انتخاب کرد و غایب هم نبودم
«وإنی لصحیح غیر مریض»!
سالم بودم و صحیح بودم مریض هم نبودم!
این ها که این احادیث را جعل کردند کاری کردند که (دروغشان در ذهن مخاطب خوب جا بیفتد و) طرف هیچ شبهه ای نداشته باشد!
«ولو شاءَ أن یقدمنی لقدمنی»
اگر پیامبر می خواست من را جلو بیندازد من بیروم نماز بخوانم این کار را می کرد.
«فرضینا لدنیانا من رَضِیه الله ورسولُه لدیننا»
أسد الغابه فی معرفه الصحابه؛ اسم المؤلف: عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد الجزری الوفاه: 630هـ، دار النشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت / لبنان – 1417 هـ – 1996 م، الطبعه: الأولى، تحقیق: عادل أحمد الرفاعی، ج3، ص337
شما کتاب صحیح بخاری جلد اول صفحه 174 حدیث 713 را ببینید روایت از عایشه است یک روایت هم بیشتر نیست امام شافعی هم می گوید پیامبر یکبار خلیفه را برای نماز انتخاب کرد.
وقتی ابوبکر شروع به نماز خواندن می کند پیامبر صدای ابوبکر را می شنوند بلند می شود یک دستش در گردن عباس است و دست دیگرش در گردن حضرت علی (سلام الله علیه) است
«وَرِجْلَاهُ تخطان فی الأرض»
پاهایش هم به زمین کشیده می شد.
یعنی به قدری حال شان خراب بود که حتی روی پای شان هم نمی توانستند بایستند و بروند. آمدند ابوبکر را کنار زدند خودشان در محراب نشستند. بعد بخاری می نویسد:
«فَکَانَ أبو بَکْرٍ یُصَلِّی قَائِمًا وکان رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم یُصَلِّی قَاعِدًا یَقْتَدِی أبو بَکْرٍ بِصَلَاهِ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَالنَّاسُ مُقْتَدُونَ بِصَلَاهِ أبی بَکْرٍ رضی الله عنه»!
الجامع الصحیح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی الوفاه: 256، دار النشر: دار ابن کثیر , الیمامه – بیروت – 1407 – 1987 ، الطبعه: الثالثه، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ج1، ص138، ح681 (نرم افزار الجامع الکبیر)
این شد قدّمه رسول الله للصلاه!
این روایت، روایت 713 بود، روایت 712 می گوید:
«وأبو بَکْرٍ یُسْمِعُ الناس التَّکْبِیرَ»
الجامع الصحیح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی الوفاه: 256، دار النشر: دار ابن کثیر , الیمامه – بیروت – 1407 – 1987 ، الطبعه: الثالثه، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ج1، ص138، ح680
ابوبکر در آن جا مکبر بوده است. سمع الله لمن حمده ؛ الله اکبر می گفته برای نمازگزاران!
یک نماز است با دو تا امام جماعت!!
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده