محسن رفیقدوست میگوید: «کل بیروت تعطیل و تیراندازی بود. ناهار املتی خدمت امام موسی صدر و شهید چمران خوردم. پولها و پیغامها را تحویل دادم و بعد از آن ایشان را دیگر ندیدم و پس از آن بود که ایشان مفقود شدند و من به لحاظ نزدیکی با ایشان، نسبت به سرنوشت ایشان حساس بودم؛ بنابراین در قضایای مربوط به پیگیری وضعیت و سرنوشت آن روحانی مبارز درگیر شدم…»
در همان ایام به بچههای امل در آنجا کمک کردم تا جادهای را در مقابل مسیحیان ببندند. من یک شب تا صبح در این جادههامیخ سه پَر میریختم. بعد مرحوم چمران آمد و من را سرزنش کرد که «قرار است تو را به ایران بفرستم و تو اینجا آمدی؟» رابطه ما بسیار نزدیک بود. من به ایشان بسیار علاقه داشتم. آخرین ملاقاتم با امام موسی صدر – که انشاءالله زنده باشد – قبل از انقلاب اسلامی و در جنگ داخلی 19روزه لبنان بود.
من از ایران رقم بالایی، مثلاً بالای یک میلیون دلار در کیف بزرگی برده بودم که توسط امام موسی صدر برای امام بفرستم. اما در میانه جنگ داخلی گیر کردم. در مسیر تاکسیای که سوار شده بودم تا پول را به امام موسی صدر برسانم چند تا تیر خورد. امام موسی صدر نه در مجلس اعلای شیعیان و نه در منزلش بود. بالاخره ایشان را در خانهای در منطقه «صبرا» که منطقه مسیحینشین بیروت بود، پیدا کردم؛ آدرس را گرفتم و رفتم.
کل بیروت تعطیل و تیراندازی بود. ناهار املتی خدمت امام موسی صدر و شهید چمران خوردم. پولها و پیغامها را تحویل دادم و بعد از آن ایشان را دیگر ندیدم و پس از آن بود که ایشان مفقود شدند و من به لحاظ نزدیکی با ایشان، نسبت به سرنوشت ایشان حساس بودم؛ بنابراین در قضایای مربوط به پیگیری وضعیت و سرنوشت آن روحانی مبارز درگیر شدم.
در این جهت، در دیدارهایی که با قذافی در لیبی داشتم، قضیه را از او پیگیری می کردم ولی به طور رسمی، از طرف دولت آقای احمدینژاد مأموریت پیدا کردم تا به لیبی رفته با معمر قذافی دیدار کنم. آن کشور تازه عضو آژانس بینالمللی انرژی اتمیشده بود که من به لیبی رفته بودم تا درباره موضع این کشور در آژانس در ارتباط با پرونده ایران مذاکره کنم. این ملاقات، ملاقات خیلی طولانی و خوبی بود و دیدار خصوصی ما شاید یکی دو ساعت طول کشید. در آن ملاقات ایشان گفت که «کسی به حرف من در مورد امام موسی صدر توجه نمیکند» البته این حرفی را که دارم میزنم در مقام دفاع از قذافی نیست؛ بلکه نقل قول از ایشان است و من عین سخنان او را هم همین جا نقل قول می کنم. پیشنهاد آخری او واقعاً پیشنهاد جالبی بود که البته با پیشنهاد اولیاش فرقی نمیکند. ایشان میگفت که دلیل عقلی برای اینکه ما امام موسی صدر را در لیبی نگه داریم و بکشیم وجود ندارد چرا که ما هیچ وقت دشمن امام موسی صدر نبودیم در حالی که صدر همان زمان 4 دشمن سرسخت داشت: 1- مسیحیهای لبنان 2- اسرائیلیها 3- یک گروه از مسلمانهای سنی لبنان 4- آمریکاییها و استکبار جهانی. چرا باید او را کشته باشیم؟ ولی چون در لیبی مفقود شده ما در مظان اتهامیم.
قذافی در جلسه آخر به من گفت که پیشنهاد میکنم یک هیأت 5 جانبه که یک طرفش لیبی باشد، و هیأتهایی از لبنان، ایران، سوریه و خاندان صدر تشکیل شود تا اینها به لیبی بیایند و از بدو ورود امام موسی صدر و جریان اینکه کجا بوده و کجا نبوده و بعد کجا رفته را بررسی کنند. وی میگفت ما مدارکی داریم که امام موسی صدر از لیبی رفته و این مدارک را به آن هیات میدهیم و قطع نظر از اینکه این هیأت چه تصمیمیخواهد گرفت بروند بنشینند و حکم کنند و این قضیه را تمام کنند. او میگفت که من نمیدانم چه کسی طرفدار این است…
برخی اشکال میکنند که چرا من با قذافی تماسهای متعدد داشتم؟ دوست و دشمنی ما در نظام دارای هدف است. زمانی که من با قذافی دوست بودم با حافظ اسد و کیمایلسونگ هم دوست بودم. چرا با این سه نفر دوست بودم؟ چون در کشور ما جنگی رخ داده بود که یک طرف آن همه دنیا بودند و در طرف دیگر ما بودیم. تا سال 61 تنها با این سه کشور امکان رفت و آمد داشته و اجازه داشتیم در رابطه با اسلحه باآنها صحبت کنیم. من با هر سه رئیسجمهور بهخاطر نظام، اسلام و جنگ دوست شده بودم و این تماسها همگی بر اساس دستور امام و دیگر بزرگان کشور و برای منافع ملی به خصوص با توجه به تحریم جدی ایران در جنگ بود. من همواره تلاش داشتم سربازی گوش به فرمان برای ولایت باشم و همان زمان هم در مصاحبه ای اعلام کرده بودم که اگر امام دستور دهند که با ریگان هم ملاقات داشته باش امتثال امر میکردم.
در دیدارهای ما هم عموما فضا غیردیپلماتیک بود. بارها رخ داد که سخنانی که توان طرح در چارچوب دیپلماتیک نداشت، از طریق مذاکرات هیات ما پیگیری می گشت. مسائلی همچون عدم دفاع از عراق در جنگ شهرها، تحویل اسلحه، پیگیری پرونده امام موسی صدر و … . در تمام این دیدارها نیز این دو خصلت قذافی آشکار بود. شاید بر همین اساس بود که برخی تحلیل می کردند که قذافی یک جریان بدلی برای تحت الشعاع قرار دادن قیام ملت مصر در زمان ناصر و از آن مهم تر برای تحت الشعاع قرار دادن رهبری امام خمینی بر مسلمانان جهان بود. اما در این میان یک نکته به عنوان عبرت تاریخی قابل تأمل است. تنها با نگاهی بر حکمرانان معاصر در جهان اسلام به خوبی می توان دریافت حاکمانی که با مردم بودند و حقیقتا برای اسلام تلاش می کردند؛ نامشان جاودانه گشته است. نام خمینی کبیر پس از 22 سال از عروج عارفانه اش همچنان مورد توجه مسلمانان در سراسر جهان است.
قهرمانان بدلی که به دور از مردم خویش و فارغ از حقیقت اسلام ادعای رهبری جهان اسلام را داشتند و در پس پرده با سازمانهای اطلاعاتی غرب همداستان بودند، از صدام و قذافی و … پیش از آنکه عمرشان پایان یابد، شوکت و شکوهشان فرو ریخت و زندگی زبونانه را تجربه نمودند؛ تا آنجا که دختر ثروتمند قذافی که برای کوچکترین درمان به اروپا می رفت، ناگزیر گشت در بیابان وضع حمل نماید بدون آنکه حامیان مخفی قذافی که این روزها نامشان از اسناد آشکار گشته است، هیچ حمایتی از وی بنمایند. سرنوشت امروز قذافی سرنوشت قطعی تمام مدعیان بدلی و رهبران مزد بگیر غرب است.
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده