یک روز امام در یک جمع چهل یا پنجاه نفری فرمودند که ما این مطالب را میگوییم و صدایمان را بهدنیا میرسانیم. یکی از بچهها که آنجا نشسته بود، بعداً آمد گفت از توی قم و از یک اتاق محقر چطور میتوانیم صدایمان را بهدنیا برسانیم، چنین چیزی غیرممکن است. این مسئله بدینصورت ماند تا بعد به شکلی درآمد که صدایش در دنیا پیچید.
تاریخ انتشار: ۱۴:۳۸ – ۳۱ شهریور ۱۴۰۰ – 2021September 22
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، حاج هاشم
امانی از مبارزان انقلابی و اعضای قدیمی موتلفه اسلامی دار فانی را وداع گفت. امانی در
سال 1303 شمسی در تهران متولد شد. به دلیل شرایط فرهنگی جامعه در دوران پهلوی ترک
تحصیل کرد و همگام با پدر در بازار تهران مشغول به کار شد. او همچنین با شرکت در جلسات
درس برادرش حاج صادق امانی به تحصیل برخی ازعلوم حوزوی پرداخت و از این طریق با
گروه شیعیان در ارتباط قرار گرفت.
در حوادث سیاسی اواخر دهه بیست و به خصوص نهضت ملی نفت با
نزدیکی به آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام به میدان سیاست راه پیدا کرد. در دهه
چهل با تشکیل موتلفه اسلامی مبارزات سیاسی را به رهبری امام خمینی بیش از پیش
دنبال کرد. اصلیترین فراز فعالیتهای مرحوم امانی در سال 1343 و با اعدام انقلابی
حسنعلی منصور نخست وزیر رژیم شاه رقم خورد. در آن ماجرا چهار نفر از اعضای موتلفه به اعدام و مهدی عراقی
و هاشم امانی به حبس ابد محکوم شدند و پس از آن با تحمل سیزده سال زندان در 19 آذر
1355 آزاد شد.
هاشم امانی به دلیل زندگی و اشتغال در بازار – که مهم ترین
خواستگاه تحولات سیاسی اجتماعی بود – و به واسطه ارتباطات مذهبی و فعالیتهای
سیاسی شهید صادق امانی خاطرات و یادماندههای بسیاری از حوادث دهه بیست، فعالیتهای
فدائیان اسلام، نهضت ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد دارد. همچنین او به عنوان یکی
از اعضای موتلفه اسلامی روایتهای قابل تأملی از نخستین سالهای نهضت اسلامی به یادگار
گذاشته است. مهمترین فراز خاطرات او نیز به اعدام انقلابی حسنعلی منصور و حوادث
پس از آن و دوره سیزده ساله زندان اختصاص دارد که همه و همه در کتاب خاطرات حاج
هاشم امانی از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است که بخشی از آن در ادامه
از نظر میگذرد.
***
آشنایی با نواب صفوی و عضویت در فدائیان اسلام ***
امانی در بخشی از خاطرات خود درباره نحوه آشنایی اش با شهید نواب صفوی میگوید: من از اولین
نفراتی بودم که با ایشان برخورد کرده و جذب وی شدم. طریقه آشنایی با نوابصفوی
از طریق دوستانی بود که با همدیگر در دکان خواربارفروشی شخصی بهنام مشهدی
رمضان اجتماع کرده و درباره جریانات سیاسی و مذهبی با هم بحث و گفتگو میکردیم. روزی یکی از دوستان برایمان تعریف کرد که در مسجدشاه سیدِ خیلی قبراق و
ورزیدهای را دیدم که به تندی راه میرفت. یک حالت فوقالعادهای داشت.
با او صحبت کردم گفت من نواب
با شناخت بیشتری که از نواب صفوی پیدا کردم، به همراه مهدی عراقی که از هفت سالگی باهم رفاقت و آشنایی داشتیم و ازابتدا باهم بچهمحل بودیم و تعداد دیگری از بچههای محل در جلساتش شرکت کردم.
صفوی هستم و به تازگی از نجف به ایران آمدهام.
این چه اوضاعی است! روزهای اولی که به این مسجد آمده بودم یک جلساتی در این
مسجد تشکیل میشد و مرا هم دعوت کردند. آنها به من احترام زیادی میگذاشتند، امّا
دیدم در این جلسات فقط غذاهای رنگارنگ و تعارفات وجود دارد و از آنها خیری بلند
نخواهد شد و آدمهایش به دردِ کار من نمیخورند. بنابراین جلسه را ترک کرده و
به دنبال آدمهایی که دردِ دین داشته و اهل فداکاری و گذشت باشند هستم.
پس از آن اطلاعیهای را بیرون آورد که عنوانش چنین بود: «رهبر فدائیان اسلام
را این هفته در مسجدشاه با شما سخنی است». آن روزها مسجدشاه
بطور خودجوش مرکزیت سیاسی ـ اجتماعی پیدا کرده بود و هرکسی که انگیزه سیاسی داشت روزهای جمعه به آنجا میآمد و به اصطلاح مانند یک پاتوق شده بود. با
شناخت بیشتری که از نواب صفوی پیدا کردم، به همراه مهدی عراقی که از هفت سالگی
باهم رفاقت و آشنایی داشتیم و ازابتدا باهم بچهمحل بودیم و
تعداد دیگری از بچههای محل در جلساتش شرکت کردم.
*** اهانت
ملیگراها به آیتالله کاشانی ***
مرحوم
امانی که از فعالین سیاسی در دهه سی و نهضت ملی نفت بود درباره اختلافات آیتالله
کاشانی و مصدق چنین روایت میکند: آیتالله کاشانی بالاخره به همان نظریههایی که
نواب صفوی داشتند، رسید. یک شب به خانه آیتالله کاشانی در پامنار رفتیم، بهعلت
شلوغی جمعیت در خیابان بودیم، افرادی که یا واقعاً جزء جبههملی بودند یا
منتسب بودند، با حمایت مأموران، که با سرنیزه پشت سرشان ایستاده بودند، ریختند و
خانهاش را سنگباران کردند. دراثر آن حمله، حاج حسین حدادزاده کشته و یک
نفر دیگر زخمی شد.
جلسات
جمعیت فدائیان اسلام هم به این شکل مورد هجوم و حمله قرار میگرفت. روزنامههای
جبههملی عکس آیتالله کاشانی را چاپ میکردند و به جای عمامه پرچم
انگلیس را میزدند؛ یعنی ایشان انگلیسی است، در حالیکه ایشان یک عمر علیه انگلیس
جنگیده بود. یا اعلامیه روی مغازهها نصب میکردند که آیتالله کاشانی مرده است و
جنازهاش در سفارت انگلستان است و با این کارها اذیتها و رنجشهای فراوانی را
نسبت به ایشان رواداشتند.
*** پیشبینی
جالب امام خمینی ***
امانی
از چهره مطرح موتلفه بود که زیر نظر امام خمینی مبارزات را پیگیری میکرد. وی درباره
اولین پیشبینیهای امام پس از فوت آیتالله بروجردی میگوید: در بین علما و محافل
دینی بر سر اینکه چه کسی میتواند به عنوان یک مرجع برتر رتق و فتق امور مسلمین
را عهدهدار شود بحث بود. در همین گیرودارها بود که کمکم مسئله حاجآقا روحالله
گل کرد و به خانه امام که در قم بود مراجعاتی میشد. ما هم همان اوایل جهت شنیدن
سخنانش به خانه ایشان میرفتیم. امام در صحبتهایشان نسبت به امور گذشته و
سکوت و بیحالی جامعهی مسلمین معترض بودند. یک روز امام در یک جمع چهل یا
پنجاه نفری فرمودند که ما این مطالب را میگوییم و صدایمان را به دنیا میرسانیم.
یکی از بچهها که آنجا نشسته بود، بعداً آمد گفت از قم و از یک اتاق محقر
چطور میتوانیم صدایمان را به دنیا برسانیم؟! چنین چیزی غیرممکن است. این مسئله بدینصورت
ماند تا بعد به شکلی درآمد که صدایش در دنیا پیچید.
بنابراین
با توجه به ارائه مطالب ایشان و مراجعتها و رفتوآمدهایی که از طرف همه
اقشار مردم نسبت به ایشان میشد، چنین نتیجهگیری بعداز مدتی خودبهخود
بهوجود آمد که امام بهتر از دیگر آقایان میتوانند عهدهدار امر مرجعیت شوند.
البته آنها هم در حد خودشان مقلد
داشتند و مقلدشان هم زیاد بود، ولی امر به امام محول شد. اقدام دولت در جریان لایحه
انجمنهای ایالتی و ولایتی هم در تثبیت این امر بسیار مؤثر بود و اعلمیت امام را
برجستهتر نمود.
*** تیم اعدام انقلابی منصور چگونه تشکیل شد؟ ***
هاشم
امانی در یادماندههای خود چگونگی تشکیل تیم اعدام انقلابی حسنعلی منصور را اینگونه روایت
میکند: فکر اولیه اعدام انقلابی سران رژیم در جلسات سه نفرهای بود که با حاج صادق
و آقای عراقی داشتیم. بعدها حاجعباس مدرسیفر و آقای عزتالله خلیلی به ما ملحق
شدند، اما مرحوم حاجصادق از همه بیشتر بر انجام این کار اصرار داشت. او شب و روز
نداشت و دائم در تکاپو بود و به اینطرف و آنطرف میرفت که باید کاری بکنیم. پیگیری
و حرارتی که ایشان داشتند، من یا آقای عراقی نداشتیم؛ بهعبارتی ایشان موتور محرک
کار بودند. جلسات هفتهای شبها و همیشه در منزل برادرم برگزار میشد و تغییرش نمیدادیم.
در آنجا بر سر این موضوعات که چه کار کنیم و چگونه نقشه قتل فردی را بکشیم که در
حکومت مؤثر باشد تا پاسخی متناسب به عملکرد رژیم داده باشیم، بحث میکردیم.
بعداز مدتی متوجه کمبود نیروی انسانی و نفراتی شدیم و اینکه بهتنهایی قادر به
انجام کار نیستم. تا اینکه در اثر حسن تصادف با گروه سید علی اندرزگو مرتبط
شدیم.
آقای
اندرزگو را ازقبل میشناختیم. پدرزنش آقارضا نجار قبلاً در جمعیت فدائیان
اسلام بود و به همین مناسبت یک آشنایی دورادوری با ایشان داشتیم. سید علی
اندرزگو در مسجد شیخعلی با حاجآقا صادق امانی تماس گرفت و ظاهراً احساس
کرده بود مشترکات فکری زیادی بین آنهاست، بنابراین بهطور سربسته اظهار کرده بود
که آماده همکاری میباشد و اعلام کرد اگر شما درصدد چنین کاری هستید ما حاضریم با
شما همکاری بکنیم و پس از موافقتِ حاج صادق امانی با پیشنهاد ایشان، آقایان مرتضی
نیکنژاد، رضا صفار هرندی و بخارایی را به حاجصادق معرفی نمود و حاج صادق
آنها را به مهدی عراقی معرفی کرد. آقای عراقی هم چند جلسه با آنها صحبت کرد و
مجدداً به حاجصادق معرفیشان نموده و اعلام کرد که این افراد آمادگی لازم جهت
انجام ترور را دارند. از آن زمان به بعد آنها به منزل ما میآمدند و با همدیگر
درباره چگونگی فراهم آوردن مقدمات کار گفتگو میکردیم.
*** دستگیری
پس از اعدام حسنعلی منصور ***
موتلفه پس از اعدام منصور به دنبال جذب نیروی جدید و تداوم مبارزه برآمد اما همین قرار و مدارها منجر به دستگیری آن ها شد. امانی به یاد می آورد: من
برای اینکه ببینم آیا خانه ما شناسایی شده است یا نه با دوچرخه به راه
افتادم، خانه ما در کوچهفرعی بود. بنابراین بعداز عبور از کوچه
اصلی متوجه شدم یکیاز مأموران سازمان ضداطلاعات روبهروی کوچه ایستاده و به اطراف
نگاه میکند. فهمیدم که مأمور است و خانه ما شناسایی شده است. بدون اینکه اعتنایی
به او بکنم ازآنجا رد شدم، او هم متعرض من نشد. بعداز آن حاجآقا صادق
را که در خانه چندتن از رفقا بود دیدار کردم، یکروز به خانه آقای عسگراولادی
رفتیم و یک روز هم همراه با آقای عراقی جلسه گذاشتیم.
نظر
کلی ما این بود که کار به همینجا ختم نشود ولی متأسفانه با دستگیریهایی که
به سرعت انجام گرفت، نتوانستیم کاری صورت بدهیم. نظرمان این بود که اگر مقدور
باشد به یک ضربه تنها اکتفا نکنیم و نیروهای جدیدی جذب کرده و اقدامات دیگری هم
انجام بدهیم و این احتمال بود که بتوانیم چندنیروی فعال جذب کنیم، اما متأسفانه
این تصمیم مصادف شد با اینکه من صبح جمعه، نهم بهمن با یک نفر از رفقا با
تلفن عمومی صحبت کردم و باهم یک قراری گذاشتیم تا پشت کارخانه چراغبرق
در میدان ژاله (شهدای فعلی) همدیگر را ببینیم و با ایشان درباره همین موضوع یعنی
جذب نیروی جدید مشورت کنم. ظاهراً تلفن ایشان تحت کنترل بود و این قرار ملاقات
لو رفت و هردوی ما بیاطلاع بودیم. من که در خانه یکی از دوستان،
واقع در یکی از خیابانهای فرعی تهراننو مخفی بودم، صبح به راه
افتادم. وقتی سرقرار رسیدم بهمحض اینکه پیاده شدم و تصمیم گرفتم به سمت دیگر
خیابان بروم، ماشینهای شهربانی با هفت هشت نفر مأمور مسلح محاصرهام کردند، چون
فکر میکردند من مسلح هستم. به این ترتیب من بهعنوان چهارمین فرد گروه دستگیر
شدم و مرا به اطلاعات شهربانی بردند.
*** مقابله
با منافقین و چپیها در زندان ***
مرحوم
امانی که سابقه 13 سال زندان را در مبارزات خود داشت، درباره نحوه مقابله با منافقین
و چپیها در زندان روایت جالبی دارد: هر گروهی سعی میکرد با تبلیغات خاص خود
زندانیان را به سوی خود جذب نماید. ما هم با گروه حزب مللیها که
به لحاظ عقیده به ما نزدیکتر بودند، یک مجموعه متشکل از چهل تا پنجاه نفر
را با نام «مجموعه جمعیت اسلامی» دربرابر کمونیستها تشکیل دادیم تا بتوانیم
در آنجا تأثیرگذار باشیم و توانستیم مراسمهای مذهبی خود را اجرا کنیم. در سحر ماه رمضان
باهم بیدار میشدیم، نماز جماعت میخواندیم و افطار میکردیم یا در ایام
محرم مراسم سینهزنی و عزاداری داشتیم و به این شکل توانستیم حاکمیت آنها را کمرنگتر
کنیم، حتی توانستیم روزهای ملاقاتمان را از آنها جداکنیم، چون خانوادههایشان
با سرووضع زننده و بدون حجاب میآمدند و این مسئله برای ما و خانوادههایمان
ایجاد مشکل میکرد. در این زمینه آقای عراقی بسیار تلاش کرد.
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده