به بهانه هفته کتاب| برگی از خاطرات طاهره سجادی
در اوین، دو قفسه بزرگ به عنوان کتابخانه درست کرده بودیم. یکی از آنها مخصوص کتابهای مذهبی و دیگری مربوط به مارکسیستها و گروههای دیگر بود کتابهای باارزش فراوانی، در هر دو کتابخانه، مخصوصاً در کتابخانه مذهبی داشتیم. ما گروه مذهبی از هر دو کتابخانه استفاده میکردیم و کتابهای آنها را هم مثل کتابهای خودمان میخواندیم، ولی آنها به هیچ وجه سراغ کتابهای مذهبی نمیرفتند. ما به شوخی میگفتیم: «مثل جن که از بسمالله میترسد. اینها از این کتابها میترسند.»
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ همواره یکی از پشتوانههای فکری مبارزان سیاسی مطالعه
و کتابخوانی است. در دوران نهضت اسلامی نیز کتاب به ابزاری برای مبارزه فرهنگی و تعمیق
بینش مبارزاتی به کار گرفته میشد. طاهره سجادی(غیوران) از زنان مبارزی است که در کتاب
خاطرات خود با عنوان «خورشیدواره» به این موضوع پرداخته است.
خانم سجادی در بخشی از یادماندههای خود در
روایت جالبی در این رابطه میگوید: جوان دانشجویی بود که بازجوها درباره او
با هم صحبت میکردند. او به جرم داشتن یک کتاب، آن هم به اشتباه، دستگیر
شده بود. برای بازجوها، به هر قیمتی، گرفتن اطلاعات مهم بود. در ساواک، حیات
برای زندانی یک حق نبود، بلکه باید زندانی زنده بماند تا از او اطلاعات بگیرند.
شبانهروز صدای خشک و خشن کابلها بود که بر بدن و پاهای مبارزان فرود میآمد
و فعالیت پانسمانچی که پاها را برای استقبال مجدد از کابلها آماده میکرد و
صدای نعره و عربده بازجوها که فحش میدادند و نعره میزدند، بگو، بگو،… در
کمیته مشترک ما به عینه میدیدیم که پایههای رژیم پهلوی بر روی این
کابلها و کابل بهدستها استوار است. از خود بازجوها بارها شنیدم که میگفتند
تا ما هستیم امکان هیچ تغییری نیست، نه حکومت اسلامی نه سوسیالیستی و نه…
.
*** اولین
کتاب در زندان زنان ***
طاهره سجادی درباره ورود اولین کتاب به بند زنان
زندان اوین به یاد میآورد: تغییرات دیگری که بعدها به موازات مبارزات مردمی
و به مرور در زندان ایجاد شد، ورود کتاب و وسایل بافتنی و گلدوزی و نقاشی
بود که از طریق خانوادهها به زندان میآمد. اولین کتابی که به زندان
آمد، کتاب داستانی دیوید کاپرفیلد، اثر چارلز دیکنز بود که حدود هفتصد صفحه
داشت. آن را به یکی از اتاقها داده بودند و به نوبت هر کسی آن را میخواند.
منتظر شدم تا نوبت به من رسید.
شروع به مطالعه کتاب کردم حدود دو سال بود
که فعالیت ذهنی نداشتم. تشنه مطالعه بودم. موضوع این کتاب هم برایم
جالب بود، چون من سه فرزند در بیرون داشتم و نگران آنها بودم و سرگذشت
قهرمان داستان که پدر و مادر خود را از دست داده بود، تقریباً شبیه فرزندان
خودم بود. طی دو روز این کتاب را خواندم. با خواندن این کتاب احساس تغییر
و تحول زیادی در خود، میکردم. حس میکردم مغزم فعال شده است. چند روز پیش
از آن، کاغذ و قلم آورده بودند و گفته بودند برای خانوادهتان نامه بنویسید.
بعد از دو سال، این اولین بار بود که نامهای مینوشتم، یک نامه ساده و
کوتاه، کلی طول کشید چون واقعاً واژهها را فراموش کرده بودم.
*** مقابله با
مبانی فکری گروههای چپ ***
سجادی درباره ضرورت مطالعه در دوران زندان میگوید:
در زندان اوین، آقایان در مقایسه با خانمها از امکانات بیشتری برخوردار
بودند، ولی در زندان خانمها جو پلیسی شدیدی حاکم بود. به این خاطر، تغییرات
به کندی انجام میشد، ولی در چنین جوّی، آمدن همان چند کتاب هم غنیمت
بود و آمدن کتابها نیز خود زمینهای شد برای ایجاد بحثها و گفتگوهای فراوان
بین افراد مختلف و از این نظر سؤالات بیشتری برای ما مطرح میشد…آنجا
افرادی بودند با ایدئولوژیهایی ضد اسلامی، خانمهایی بودند که اکثراً تحصیل
کرده و عضو جبهه آزادیبخش خارج از کشور بودند که در محدوده مطالعاتی
خودشان، مطالبی را مطرح میکردند که برای ما مسألهساز شده بود.
به مرور که فضا بازتر میشد، از طریق ملاقاتیها،
چند کتاب برای ما آوردند، از جمله کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نوشته
استاد علامه طباطبایی که شهید آیتالله مطهری مقدمه و پاورقی آن را نگاشته
بودند. با مطالعه این کتابها و بخصوص کتاب روش رئالیسم با شرح و توضیحات
کامل آیتالله مطهری افق جدیدی بر روی ما باز شد.
به موازات مبارزات مردمی، ورود کتابها به
زندان با موضوعات متنوع، شتاب بیشتری گرفت. مرتب از ملاقاتیهایمان تقاضای
کتاب میکردیم. گاهی هم از زندان آقایان، کتابهایی برای ما فرستاده میشد.
کتابهای اقتصاد ما و فلسفه ما، اثر شهید استاد محمدباقر صدر و تفسیر المیزان از جمله کتابهایی بود که از زندان آقایان برای ما فرستاده
شد. آن موقع ما بیشتر روی این مسائل کار میکردیم و خیلی خوشحال بودیم که
به این وسیله میتوانستیم پایههای فکری خودمان را از نظر اسلامی محکم کنیم
و هویت خودمان را نشان دهیم.
*** ترس مارکسیستها
از مطالعه کتب مذهبی ***
در اوین، دو قفسه بزرگ به عنوان کتابخانه
درست کرده بودیم. یکی از آنها مخصوص کتابهای مذهبی و دیگری مربوط به
مارکسیستها و گروههای دیگر بود کتابهای باارزش فراوانی، در هر دو کتابخانه،
مخصوصاً در کتابخانه مذهبی داشتیم. ما گروه مذهبی از هر دو کتابخانه استفاده
میکردیم و کتابهای آنها را هم مثل کتابهای خودمان میخواندیم، ولی آنها
به هیچ وجه سراغ کتابهای مذهبی نمیرفتند. ما به شوخی میگفتیم: «مثل
جن که از بسمالله میترسد. اینها از این کتابها میترسند.»
در آثار مؤلفین و دانشمندانی چون؛ شهید مطهری،
محمدباقر صدر و همچنین علامه طباطبایی، اندیشههای مختلف و نظرات مارکسیستی
خیلی بهتر و کاملتر از خود مارکسیستها طرح شده و هر اندیشه و نظر مارکسیستی
را با خود آن نظر رد کردهاند که در کتابخانه وجود داشت و تنها کافی بود که
اینها بیایند و این کتابها را باز کنند و این مطالب را ببیند، ولی این کار
را نمیکردند. با اینکه آنها هم از خانوادههای مسلمان بودند ولی متأسفانه
بدون مطالعه و کورکورانه برای اینکه از قافله علمزدهها عقب نمانند،
ارتجاعی بودن مذهب و علمی بودن مارکسیسم را به عنوان یک اصل پذیرفته
بودند.
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده