استقبال بی‌نظیر مردم قم از امام خمینی / روزی که امام می‌خواست با مردم باشد |

۱۴۰۱/۱۰/۱۸
  • admin
  • شناسه خبر: 2425


مرحوم‌ حاج‌ احمدآقا و مرحوم‌ آیت‌الله پسندیده‌ هم بودند و خود حضرت‌ امام‌ جلو نشسته‌ بودند. حاج‌ مهدی‌ عراقی آمدند و گفتند چه‌ بکنیم‌ اینجا؟ گفتم‌ اگر می‌شود یک‌ آمبولانس‌ بزرگ‌ بیاورید به‌ سمت‌ دربی‌ که‌ حضرت‌ امام‌ هستند با ده‌ بیست‌ متر فاصله‌ نگهدارید، من‌ حضرت‌ امام‌ را انتقال‌ می‌دهم‌. ایشان‌ با زحمت‌ توانستند یک آمبولانس‌ تهیه‌ کنند ضمن‌ اینکه‌ سه‌ تا هلیکوپتر هم‌ از تهران‌ بالای‌ سر ما بودند.

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ به فاصله کوتاهی پس از پیروزی انقلاب
اسلامی، امام خمینی پس از 14 سال تبعید، در دهم اسفند 1357 به قم عزیمت کردند. این
روز یکی از ماندگارترین روزهای مردم قم در دوران انقلاب اسلامی بود. استقبال
مراجع، علما و مردم از امام خمینی تاریخی شد.

علی تحیری که به عنوان راننده و محافظ امام خمینی در سفر به قم همراه ایشان
بود در خاطرات خود جزئیات جالبی از استقبال عظیم مردمی بیان می‌کند. وی می‌گوید: روزی‌
که‌ حضرت امام برای‌ قم‌ تشریف‌ بردند، آن‌ روز هم‌ من‌ به عنوان راننده در خدمتشان‌
بودم‌. یعنی هم‌ محافظ‌ بودم‌ هم‌ راننده‌. وقتی‌ وارد پادگان‌ منظریه‌ شدیم‌ حضرت‌
امام‌ فرمودند اینجا توقفی‌ داشته‌ باشید. سربازها برای‌ استقبال‌ آمده‌ بودند و خیلی‌
دلشان‌ می‌خواست‌ که‌ خود حضرت‌ امام‌ آنجا سخنرانی‌ داشته‌ باشند. مرحوم‌ آیت‌الله
ربانی‌ املشی‌ در ماشین‌ بودند؛ ایشان‌ پیاده‌ شدند ده دقیقه یک‌ ربع‌ سخنرانی‌
کردند. بعد از آنجا به سمت قم راهی‌ شدیم‌.

*** استقبال بی‌نظیر
مردم قم از امام خمینی ***

از آخرین‌ گردنه‌ای‌ که‌ شهر قم‌ از آن‌ مشخص‌ می‌شود‌ بالا رفتیم؛ من‌ دیدم‌
جمعیت‌ مرتب‌ و منظم‌ ایستاده‌اند و منتظر ورود حضرت‌ امام‌ هستند و اکثریت‌ هم‌
بازوبند انتظامات‌ داشتند. گفتیم‌ دیگر مشکلی‌ پیش‌ نمی‌آید. وقتی‌ که‌ ما سرازیر
شدیم‌ دیگر من‌ متوجه‌ نشدم‌. دیدم‌ که‌ روی‌ سقف‌ ماشین‌، جلوی‌ شیشه‌، اصلاً همه‌
جمعیت‌ روی‌ ماشین‌ ریختند و من‌ بالاجبار متوقف‌ شدم‌. نمی‌توانستم‌ هم‌ هیچ‌ کاری‌
انجام‌ بدهم‌ یعنی‌ هیچ‌ کاری‌ از دست‌ من‌ بر نمی‌آمد.

مرحوم‌ حاج‌ احمدآقا و مرحوم‌ آیت‌الله پسندیده‌ هم بودند و خود حضرت‌ امام‌
جلو نشسته‌ بودند. حاج‌ مهدی‌ عراقی آمدند و گفتند چه‌ بکنیم‌ اینجا؟ گفتم‌ اگر می‌شود
یک‌ آمبولانس‌ بزرگ‌ بیاورید به‌ سمت‌ دربی‌ که‌ حضرت‌ امام‌ هستند با ده‌ بیست‌
متر فاصله‌ نگهدارید، من‌ حضرت‌ امام‌ را انتقال‌ می‌دهم‌. ایشان‌ با زحمت‌
توانستند یک‌ آمبولانس‌ تهیه‌ کنند. ضمن‌ اینکه‌ سه‌ تا هلیکوپتر هم‌ از تهران‌
بالای‌ سر ما بودند.

استقبال بی‌نظیر مردم قم از امام خمینی / روزی که امام می‌خواست با مردم باشد

*** ابراز احساسات یک
پیرمرد نسبت به امام ****

با یک زحمت‌ بسیار زیادی‌ ما توانستیم‌ حضرت‌ امام‌ را انتقال‌ دهیم‌. پیرمردی‌ روی‌ سقف‌ ماشین‌ بود و ایشان‌ دست‌ انداخته‌ بود، گلوی‌ حضرت‌ امام‌ را
گرفته‌ بود و داشت‌ می‌کشید بالا ببوسد و من‌ با فشار می‌گفتم‌ آقا جان‌ رها کن‌!
شروع‌ کرد به‌ من‌ فحاشی‌ کردن‌ که: آقا! امام‌ خود من‌ است‌، آقای‌ خود من‌ است‌، به‌
تو چه‌ مربوط‌ است؟‌ با یک مکافاتی‌ آقا را از دست‌ این‌ آقایان‌ نجات‌ دادیم‌.
اولین‌ جایی که وارد شدیم مسجد امام حسن بود. آنجا هم‌ با یک‌ مشکلاتی‌ حضرت‌ امام‌
را وارد مسجد کردیم‌، دیگر در مسجد را بستیم‌. بسیاری از آقایان تشریف آورده
بودند. مرحوم‌ آقای گلپایگانی‌، مرحوم‌ نجفی‌ مرعشی‌ و آقای شریعتمداری‌ آنجا آمده
بودند.

*** امام می‌خواست با
مردم باشد ***

من‌ دیدم‌ که‌ اوضاع‌ از بهشت‌زهرا خیلی‌ بدتر است‌. بررسی‌ کردیم‌، آمدیم‌
خدمت‌ حضرت‌ امام‌ عرض‌ کردم‌ که‌ حاج‌ آقا، امروز از بهشت‌زهرا بدتر است‌؛ من‌ یک‌
هلیکوپتر را پشت‌ مسجد نشانده‌ام‌؛ چون‌ قرار بود
آن‌ روز حضرت‌ امام‌ در مدرسه‌ فیضیه‌ سخنرانی‌ کنند، گفتم‌ اگر ممکن‌ می‌شود که‌
بقیه‌ مسیر را با هلیکوپتر برویم‌. فرمودند که‌ نه‌ با همان‌ آمبولانس‌ [می رویم]. عرض‌ کردم‌
که‌ آمبولانس‌ پنچر شده‌ است‌. فرمودند مسئله‌ای‌ نیست‌ من‌ می‌نشینم‌ پنچریش‌ را
درست‌ کنید، با همین‌ آمبولانس‌ می‌رویم‌. عرض‌ کردم‌ که‌ امروز وضعیت‌ از بهشت‌زهرا
هم‌ بدتر است‌ خیلی‌ شلوغ‌ است‌. مشکل‌ است‌ از توی‌ این‌ جمعیت‌ رفتن‌ و ایشان‌
اصرار داشتند که‌ من‌ می‌خواهم‌ جمعیت‌ را ببینم‌ و آن‌ها من‌ را ببینند. به‌ هر
جهت‌ دادیم‌ پنچری آمبولانس را گرفتند و دوباره‌ مسیر را با همان‌ آمبولانس‌ رفتیم‌…

استقبال بی‌نظیر مردم قم از امام خمینی / روزی که امام می‌خواست با مردم باشد

*** تیراندازی در
کوچه مدرسه فیضیه ***

یکی‌ از بزرگترین‌ معجزاتی‌ که‌ من‌ آن روز دیدم‌ [این بود] که وقتی‌ وارد
کوچه‌ مدرسه‌ فیضیه‌ شدیم‌ من‌ کسی‌ را ندیدم‌ مسلح‌ نباشد. همه‌ مسلح‌ بودند و
همه‌ تیراندازی‌ می‌کردند و باران‌ تیر هوایی بود. من‌ واقعاً وحشت‌زده‌ بودم‌. ما
شاید حدود بیست‌ قدم‌ داخل‌ کوچه‌ شده‌ بودیم‌ و من‌ روی‌ پای‌ حضرت‌ امام‌ افتاده‌
بودم‌، گریه‌ می‌کردم‌ و می‌گفتم‌ من‌ نمی‌گذارم‌ شما پیاده‌ بشوید و حضرت‌ امام‌
توجهی‌ به‌ این‌ مسائل‌ نداشت‌ و به‌ من‌ گفت‌ حالا که‌ نمی‌گذاری‌ پیاده‌ شوم‌ می‌خواهی‌
چکار کنیم‌؟ التماس‌ می‌کردم‌، واقعاً می‌ترسیدم‌. می‌گفتم‌ گلوله‌ است‌؛ یکی‌ یک‌
مرتبه‌ برگردد‌؟ یا اینکه‌ این‌ همه‌ دشمنی‌ که‌ ما در آن‌ شرایط‌ داشتیم‌ خیلی‌
راحت‌ می‌توانستند داخل‌ ماشین را‌ هم‌ بزنند. 

به‌ هر جهت‌ من‌ آن روز گریه‌ بسیار
زیادی‌ کردم‌ که‌ نمی‌دانم‌ چه‌ شد که‌ حضرت‌ امام‌ توجهی به‌ ما داشتند گفتند خیلی‌
خب‌. من‌ می‌نشینم‌ توی‌ ماشین‌؛ تو چکار می‌خواهی‌ بکنی‌. گفتم‌ من‌ ماشین‌ را می‌برم‌
عقب‌ شما فقط‌ پیاده‌ نشوید. محبتی‌ فرمودند نشستند و ما این‌ بیست‌ قدم‌ راه‌ را یک‌
ساعت‌ و ده‌ دقیقه‌ (کاملاً خاطرم‌ هست‌) طول‌ کشید تا من‌ این‌ ماشین‌ را از توی‌
این‌ جمعیت‌ بیرون کشیدم‌‌. بعد از آنجا به‌ جای‌ مدرسه‌ فیضیه‌ رفتیم‌ منزل‌
مرحوم‌ اشراقی‌. 

ما آن روز صبحانه‌ هم‌ نخورده‌ بودیم‌، نهار هم‌ نخورده‌ بودیم‌، حدوداً ساعت‌ 5/4-4 بود. آمدند گفتند که‌ ماست‌ هم‌ هست‌، آبگوشت‌ هم‌ هست‌ هر چه‌
می‌خورید برایتان‌ بیاوریم‌. حضرت‌ امام‌ فرمودند، من‌ همین‌ نان‌ و ماست‌ می‌خورم‌.
ما آنجا نمی‌دانم‌ چطوری‌ این‌ جرأت‌ را به‌ خودمان‌ دادیم‌ که‌ عرض‌ کردم‌ که‌
آقا ما صبحانه‌ هم‌ نخورده‌ایم‌، اگر اجازه‌ بدهید که‌ ما آبگوشت‌ بخوریم‌. ایشان‌
فرمودند، خیلی‌ خوب‌ شما مختارید، من‌ نان‌ و ماست‌ می‌خورم‌، شما آبگوشت‌ بخورید.

استقبال بی‌نظیر مردم قم از امام خمینی / روزی که امام می‌خواست با مردم باشد

*** ماجرای جالب
انتقال به امام به مدرسه فیضیه ***

بعد دیدیم‌ که‌ چه کنیم‌ که‌ بتوانیم‌ حضرت‌ امام‌ را راحت‌ از میان‌ جمعیت‌
ببریم؟‌ رفتیم‌ داخل‌ مسجد مرحوم‌ بروجردی‌، از آنجا وارد صحن‌ شدیم‌ و با نگهبان‌ صحن‌ صحبت‌ کردیم‌. دو تا الوار آوردیم‌ و روی‌ پله‌هایی‌ که‌ وارد
صحن‌ می‌شود گذاشتیم. به نگهبان گفتم وقتی ما می‌خواهیم‌ وارد مسجد بشویم‌، شما درها را باز کنید که‌
ما از روی‌ این‌ دو تا الوار عبور کنیم‌ و وارد مسجد بشویم‌. 

بعدازظهر بود. آمبولانس‌ را آوردیم‌ پشت‌ در پشتی‌
قرار دادیم‌. جمعیت‌ را تقریباً دور آمبولانس‌ جمع‌ کردیم.‌ حضرت‌ امام‌ را از در
پایین‌ سوار بنز کردیم.‌ وقتی‌ وارد مسجد شدیم‌، در که باز شد، ما دید لازم‌ نداشتیم‌ و یک‌ چرخ‌ روی‌ الوار افتاد و یک‌ چرخ‌ نیفتاد. یعنی‌ یک‌ چرخ‌ افتاد
و همان الوار برگشت‌ روی‌ سقف‌ ماشین افتاد‌. ما از پله‌ها آمدیم بالا.‌ حضرت‌ امام‌
به شوخی فرمودند: تو این‌ کارها را می‌کنی که‌ مرا نکشند؛ تو که‌ خودت‌ داری‌ مرا می‌کشی‌!
آقای‌ صانعی‌ هم‌ آن‌ روز در ماشین تشریف‌ داشتند. به‌ سمت‌ مدرسه‌ فیضیه‌ که‌ رفتیم‌
آنجا دیگر مردم‌ ریختند و یک‌ عکسی‌ هم‌ هست که حضرت‌ امام‌ عمامه‌ به‌ سرشان‌ نیست‌.
آنجا عمامه‌ حضرت‌ امام‌ را برداشته‌ بودند. هر کسی‌ می‌بوسید و یک حالت‌ عرفانی‌
و خلوص‌ خاصی‌ در آنجا مشاهده‌ می‌شد.


منبع: آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی



منبع

مقالات مرتبط