به دنبال ترور آیت الله سید رضی شیرازی توسط گروهک فرقان در سال 1358، امام خمینی با صدور پیامی فرمودند: «سوءقصد به اشخاصی که در طول عمر به خدمت خالق و خلق اشتغال داشته اند، ارادۀ آنان را مصمم تر و حقانیت مکتب را واضح تر می نماید. گروهی که به اسم اسلام، فرزندان اسلام را ترور می کنند و به اسم خلق، زندگی خلق را به تباهی می کشند، می توان آنها را جز هواخواهان اجانب و خیانتکاران به اسلام و خلق مسلمان دانست؟»
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت الله سید رضی شیرازی از
علمای تهران دار فانی را وداع گفت. ایشان در 24 تیر 1358 از سوی گروهگ فرقان ترور و
به شدت مجروح شد. آیت الله سید رضی شیرازی در آن تاریخ امام جماعت مسجد شفا بود.
روزنامه اطلاعات در 25 تیر درباره این عملیات تروریستی نوشت: «ساعت 2 بعد از ظهر روز گذشته حجت الاسلام سید رضی شیرازی بعد از اقامه نماز جماعت در مسجد شفا واقع در یوسف آباد به تنهایی از یکی از کوچه های فرعی یوسف آباد به منزل خود می رفت. در همین مسیر وی مورد سوءقصد دو نفر مرد ناشناس قرار گرفت.» این گزارش افزود: «حجت الاسلام سید رضی شیرازی از سه قسمت بدن مجروح شدند.»
آیت الله سید رضی شیرازی بعدها درباره ترور خود توسط گروهک فرقان گفتند: «یکی از روزهای تیر
ماه 1358 بود، از مسجد، تک و تنها، در هوای گرم، خیلی آرام میآمدم به طرف کوچه
سوم، که یک طرفش به کوچه مسجد و یک طرفش به کوچه ابن سینا میخورد. هیچ کس در کوچه
نبود. دیدم جوانی حدود 16،17 سال، از پشت سر من میآمد. کوچه را طی کرد تا سر
کوچه. نگاهی به دو طرف کوچه کرد و برگشت، تا رسید مقابل من. همینطور نگاهش میکردم،
هیچ احتمالی به ذهنم نرسید. حتی نگاه کردم که این بچه کیست که من تا به حال او را
ندیدهام، ظاهر مذهبیای هم نداشت؛ شلوار مخملی پوشیده بود و پیراهن سفید و قد
کوتاهی داشت.
وقتی رسید جلوی من، دیدم دست کرد در جیبش و هفت تیرش
را در آورد. تازه من فهمیدم که مقصودش چیست. خشاب تفنگ را جلوی خود من گذاشت.
ایستادم و خواستم با او صحبت کنم و ببینم حرفش چیست، شاید اشتباه گرفته یا حرفی
دارد. همین که ایستادم که صحبت کنم، او به طرف من نشانه گرفت. دستم را که به طرفش
بردم که چرا میخواهی بزنی، شلیک کرد. یک تیر به دستم خورد. تیر دوم از بالای
عمامهام رد شد و خورد به دیوار. تیر سوم خورد به پای راستم (که حالا در پای راستم
یک میله هست).
پایم
شکست و نشستم. داد زدم که؛ «مردم بیایید». او مسلط بر من بود، چون کوچه کوچک بود و
هیچکس در آن نبود. فقط در پشت دری که من جلویش افتاده بودم زنی گریه میکرد. ولی
کسی هم در را باز نکرد. فهمیده بوده که این حادثه اتفاق افتاده. چهارمین تیر به شریان من
خورد و خون جاری شد. مجموعاً پنج گلوله زد، که یکی به دیوار خورد و چهار تا به من
اصابت کرد.
پیشخدمتی
داشتم که در حیاط، باغچه را آب میداد. از بس من صدا کردم، آمد به کوچه و وقتی او
آمد، ضارب در رفت. چیزی که میخواهم بگویم این است که این ضارب در کوچه خلوتی که
هیچکس در آن نبود از پشت سر من آمد و تا انتهای کوچه رفت و سپس برگشت تا به روبروی
من رسید. میخواست دقت کند که کسی در آن اطراف نباشد. او میتوانست در کوچه و از
پشت سر مرا بزند و هیچکس نمیفهمید. من فکر میکردم ضارب تنهاست، ولی وقتی فرار
کرد دیدم یک موتوری در انتهای کوچه منتظر اوست که سوار شدند و فرار کردند.
بعد
کمیته را خبر کردند و مردم آمدند و شلوغ شد. ما را بردند به بیمارستان 501 ارتش.
آنجا یکی دو شب ماندیم. آقایان آمدند و اظهار محبت کردند، آقای محمود طالقانی،
آقای اشراقی و…. بعد از آن من را منتقل کردند به بیمارستان پارس. پنجاه روز در
بیمارستان پارس بودم.»
در پی این واقعه، امام خمینی در پیامی خطاب به آیت الله سید رضی شیرازی فرمودند: «خبر ناگوار سوءقصد به جنابعالی، از طرف عناصر فاسد رژیم منحط سابق، موجب نگرانی و تأثر گردید. در این موقع که نهضت اسلامی با قاطعیت به راه خود ادامه می دهد و بدخواهان را به یأس و نومیدی می کشد، با این حرکات مذبوحانه می خواهند به خیال فاسد خودشان ایجاد وحشت در ملت مسْلم کنند؛ غافل از آنکه ملتی که جوانان نورسشان از شهادت در راه هدف ـ که همان اسلام است ـ استقبال می کنند، از سوءقصدها و ترورها نمی هراسند.
سوءقصد به اشخاصی که در طول عمر به خدمت خالق و خلق اشتغال داشته اند، ارادۀ آنان را مصمم تر و حقانیت مکتب را واضح تر می نماید. گروهی که به اسم اسلام، فرزندان اسلام را ترور می کنند و به اسم خلق، زندگی خلق را به تباهی می کشند، می توان آنها را جز هواخواهان اجانب و خیانتکاران به اسلام و خلق مسلمان دانست؟ از خداوند تعالی سلامت و بهبودی جنابعالی را خواهانم. والسلام علیکم و رحمهاللّه و برکاته.»
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده