از مبارزه در عرصه بین‌المللی تا منازعه درون‌گفتمانی

۱۴۰۳/۱۲/۲۴
  • admin
  • شناسه خبر: 11344



پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ اندیشه‌های سیاسی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ شمسی را می‌توان یکی از جریان‌های مهم نواندیشی اسلامی در ایران دانست که براساس قرائتی مبارزاتی از اسلام شکل گرفت. او در تلاش بود تا آموزه‌های دینی را نه‌تنها به‌عنوان راهی برای تهذیب فردی، بلکه به‌ عنوان ابزاری برای اصلاح اجتماعی و سیاسی به کار گیرد. در این چارچوب، هاشمی سه سطح از مبارزه را مدنظر داشت: بین‌المللی، حکومتی و گفتمانی، که هر سه سطح بر هم تأثیر متقابل داشتند.

در سطح بین‌المللی، هاشمی رفسنجانی استعمار و صهیونیسم را به‌ عنوان دشمنان اصلی اسلام معرفی می‌کرد و این دو را در ارتباط با حکومت پهلوی می‌دید. او معتقد بود که غرب و شرق، هر دو در قالب «استعمار سیاه» و «استعمار سرخ»، درصدد تسلط بر کشورهای اسلامی هستند و تحریم اقتصادی را یکی از راه‌های مقابله با آن‌ها می‌دانست. نگاه او به غرب بر مبنای انحطاط اخلاقی و دین‌زدایی استوار بود، درحالی‌که بلوک شرق را نیز به دلیل ماهیت الحادی آن، تهدیدی جدی برای ارزش‌های دینی می‌دید.

در سطح حکومتی، او با تفسیر خاصی از تاریخ اسلام، سلطنت پهلوی را با نظام بنی‌امیه مقایسه کرده و آن را حکومتی ضداسلامی معرفی می‌کرد. یکی از مهم‌ترین جنبه‌های اندیشه او در این دوره، نقد ناسیونالیسم و باستان‌گرایی حکومت پهلوی بود. هاشمی تلاش داشت مفاهیم دینی مانند امت اسلامی را جایگزین تعاریف ملی‌گرایانه کند و از این طریق، ایدئولوژی پهلوی را به چالش بکشد. او همچنین با اشاره به شکاف طبقاتی و فساد اقتصادی، حکومت را به نقض اصول اسلامی متهم می‌کرد.

در سطح گفتمانی، هاشمی رفسنجانی علاوه بر مبارزه با حکومت، به نقد روحانیون محافظه‌کار و غیرسیاسی نیز می‌پرداخت. او از انفعال برخی مراجع سنتی در برابر مسائل سیاسی انتقاد می‌کرد و معتقد بود که نقش علما نباید صرفا به امور عبادی محدود شود. این دیدگاه، او را در صف مقدم روحانیون مبارز قرار داد و زمینه را برای تقویت قرائتی انقلابی از دین فراهم کرد.

به‌طورکلی، هاشمی رفسنجانی در این دوره به‌ عنوان یک اندیشمند و فعال سیاسی، قرائتی مبارزاتی از اسلام ارائه داد که هم در تقابل با استعمار و صهیونیسم بود، هم به نقد حکومت پهلوی می‌پرداخت و هم با برخی جریان‌های درون حوزه علمیه زاویه داشت. این نگرش، بعدها در شکل‌گیری اندیشه‌های سیاسی او پس از انقلاب نیز تأثیرگذار بود.

در ادامه روایتی مفصل از سه وجه مبارزه و کنشگری سیاسی در اندیشه آیت‌الله هاشمی رفسنجانی براساس عملکرد ایشان در طول دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به نقل از کتاب اندیشه سیاسی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی نوشته حمیدرضا اسماعیلی  ارائه می‌شود:

آیت‌الله هاشمی در طول دهه ۴۰ و ۵۰ تلاش می‌کند تا از مفاهیم  مهم اسلامی و شیعی تفسیری اصلاح‌گرانه و مبارزاتی ارائه دهد. در این مبارزه او سه سطح را در نظر می گیرد:

سطح بین المللی که بیشتر با ایدئولوژی مبارزه علیه استعمار و اسرائیل همراه است. 

سطح حکومتی که در قالب مبارزه با سلطنت پهلوی است. 

سطحی که در قالب رقابت و مبارزه گفتمانی با برخی گروه ‌ای داخلی مانند  حزب توده و روحانیان محافظه کار بود. 

 

مبارزه در سطح بین‌المللی اسرائیل و استعمار 

در این دوره آیت‌الله هاشمی که میان مفاهیمی چون یهود، صهیونیسم، اسرائیل و استعمار  با حکومت پهلوی پیوستگی معنایی ایجاد می‌کند سطح مبارزه بین‌المللی را با صراحت  بیشتری مطرح می‌سازد. زیرا تصریح مبارزه با حکومت پهلوی دشوار بود و کمتر امکان  اعتراض صریح به پهلوی وجود داشت. براساس این نگرش آیت‌الله هاشمی میدان مبارزه را  بین دو جبهه «توحید» و «شرک» توصیف می‌کند که هیچ وقت در بین آن‌ها سازش وجود  ندارد. جبهه شرک در عرصه بین‌المللی هم شامل اردوگاه غرب می‌شود که وی آن را  استعمار سیاه می‌نامد و هم شامل اردوگاه شرق می‌شود که آن را «استعمار سرخ» می خواند. هاشمی در این مبارزه به روش‌های اقتصادی و از طریق تحریم نفتی تأکید دارد. او معتقد  بود: اگر شش ماه لوله‌های نفت کشورهای اسلامی به اروپا قطع شود آن‌ها فلج خواهند شده.

در این دوره هاشمی در تفسیر پیدایش استعمار، علت آن را دین‌زدایی در جوامع غربی  می‌داند. به باور او استعمار زمانی پدید آمد که دین در جوامع غربی به حاشیه رانده شد و  بی‌اخلاقی در سطح جوامع و عرصه بین‌المللی گسترش یافت. هاشمی سقوط اخلاقیات در غرب را که به دلیل نقض پیمان الهی صورت می‌گیرد منجر به هولناک‌ترین حادثه‌ها معرفی  می‌کند و از این جهت وضعیت بلوک شرق را تیره‌تر می‌داند…

هاشمی تاریخ استعمار را بیش از چهار سده می‌داند که استعمار غربی چهار صدسال آن را  در برگرفته و در ۵۰ سال اخیر هم کمونیسم به آن افزوده شده است. هاشمی ریشه مبارزه با استعمار سرخ را در باور دین افیون ملت‌هاست می‌داند و می‌گوید آن‌ها با این ایدئولوژی عملا می‌خواهند لنین را جای خدا بنشانند. 

هاشمی معتقد بود کشورهای اروپایی و کمونیستی با آن‌که دم از عدالت اجتماعی می‌زنند، برای فروش اسلحه به بازارهای دنیا نقشه‌های ماهرانه می‌کشند و به نام کمک به مسلمین سیل اسلحه و مهمات را سرازیر می‌کنند و هستی مسلمانان را می‌گیرند و نقشه‌های خائنانه  خود را عملی می‌سازند و قوم یهود را که سازندگان کارخانجات اسلحه‌سازی هستند بر  مسلمین برمی‌انگیزند. 

در چنین شرایطی هاشمی «معاهده» با «دشمنان دین و قرآن» را نادرست می دانست زیرا  آنان که بر عهد خداوند و فا نکرده‌اند به بنده خدا نیز وفا نمی‌کنند. دلیل دیگر آن است که آن‌ها فقط به خاطر مادیات و بردن ثروت مسلمانان عهد می‌بندند و با آن‌که قلبا از مسلمانان  نفرت دارند اما تلاش می‌کنند در زبان رضایت آن‌ها را به دست آورند. 

هاشمی دین را ابزاری می‌شناخت که دشمنان و مخالفان دین هم می‌توانند از آن به سود خود بهره ببرند؛ کما این‌که دولت انگلیس کاملا متوجه این موضوع بود. هاشمی تصریح می‌کند که یکی از طرق استفاده حکومت‌های غیراسلامی برای موقعیت خود در اسلام از راه دین است مثلا کشور افغانستان را که در آن موقع (قاجار) کشور فقیری بود، از راه  دین تحت تسلط خود درآوردند. او نفوذ استعمار در هندوستان را هم از طریق دین معرفی  می کند. اما به اعتقاد او همین دین می‌تواند عامل مبارزه علیه استعمار و کسب استقلال شود. 

همان‌طور که نهضت‌هایی در افغانستان آغاز شد و در ایران هم مسئله تنباکو و تحریم آن  از طرف آیت‌الله شیرازی به وقوع پیوست، بر این اساس او معتقد بود اگر از ابتدا قراردادهای خارجی تحت نظر علما و روحانیان باشد به قراردادهای آن‌چنانی نمی‌انجامد و مفید به حال جامعه خواهد بود. 

هاشمی در راستای رهیافت استفاده ابزاری از دین توسط سیاستمداران، نه تنها یهودیان  را از جمله کهن‌ترین این جریان‌ها می‌داند بلکه صهیونیسم را هم نمونه معاصر این سیاست می‌داند که توسط استعمار قرن ۱۹ تولید و ساخته شد. او در این باره به تشکیل دولت  پوشالی اسرائیل در قلب ممالک اسلامی اشاره می‌کند که پرونده کاملی از حیله‌گری‌ها و  افسون کاری‌های جادوگران استعمار بود که به نام «عدالت و آزادی» و زیر نام مقدس یک  مذهب آسمانی به وجود آمد. استعمارگران به نام دموکراسی و کمک به قوم یهود حکومتی را که آلت دست دول استعمارگر است بنا نهادند و به آن کمک کردند تا وحشیانه‌ترین  جنایات را در یک محیط مقدس مذهبی انجام دهد. 

هاشمی برای مبارزه با پدیده صهیونیسم از اقدامات قوم یهود در طول تاریخ اسلام  نیز سخن می‌گفت. از نگاه او این قوم که در طول تاریخ کثیف‌ترین کارها را انجام دادند و می‌دهند گرچه نتوانست قرآن را مانند کتب آسمانی دیگر به تغییر و تحول بکشانند اما در  متون دیگر مقدس اسلامی یعنی روایت‌های اسلامی به هدف خود دست یافتند. 

هاشمی یهودیان را به گواه تاریخ قومی خیانت‌گر می‌داند که گرچه در صدر اسلام نیز  در پناه امنیت حکومت اسلامی قرار داشتند اما به دلیل خیانتی که کردند به دستور پیامبر از آن‌جا رانده شدند. او می‌گوید تا پیش از آن به حکم پیامبر مسلمانان با آن‌ها خوش‌رفتار بودند. او جنگ اسرائیل با فلسطین را «جنگ مذهبی» دانسته که یکی از نشانه‌های آن کمک مالی یهودیان ایران به اسرائیل است. هاشمی همچنین هولوکاست را انکار می‌کند و می‌گوید  برخلاف ادعای آن‌ها که در جنگ دوم بین‌الملل شش میلیون یهودی به دست آلمانی‌ها از بین  رفتند، اصلا اگر تمام یهودیان را جمع کنند به این تعداد نمی‌رسد. 

 

مبارزه در سطح حکومت 

ازجمله روش‌های ایدئولوژیک آیت‌الله هاشمی برای مبارزه با حکومت پهلوی مبارزه  با ایدئولوژی ناسیونالیستی و باستان‌گرای حکومت پهلوی بود که ذیل ایدئولوژی اسلامی صورت می‌گرفت. او در مقابل مفاهیم قومی و ملی «فارس» و «وطن» مفاهیم دینی و فراقومی و فراملیتی «پرهیزکاری» و «دارالاسلام» را قرار می‌دهد. او به روایتی از پیامبر اسلام در نقد  یک ایرانی که بر فارس بودن خود افتخار می‌کرد اشاره می‌کند، و حدیث «حب‌الوطن من‌الایمان» را حدیثی بدون اصالت معرفی می‌کند که توسط حکومت به جامعه تزریق شده است. هاشمی می‌گوید بر فرض هم که این روایت صحیح باشد دین اسلام مرز جغرافیایی مشخصی ندارد، کشورهای مسلمین شامل وطن تمام مسلمانان جهان است. 

او همچنین در واکنش به ایدئولوژی پهلوی که تاریخ ورود اسلام به ایران را همراه  با خشونت عرب‌ها و با زور سرنیزه‌ها روایت می‌کرد، علت اصلی ورود اسلام به ایران و پذیرش دین جدید توسط ایرانیان را ظلم و استبداد ساسانیان معرفی می‌کند. او می‌گوید این مردم پس از آشنایی با اسلام به‌تدریج آن را پذیرفتند. هاشمی در مطالب خود تصریح می‌کند  که حکومت پهلوی در لوای میهن‌دوستی و وطن‌خواهی جوانان را که به تاریخ آشنایی  ندارند اغوا می‌کند. 

هاشمی در این مقطع یکی از دلایل مبارزه با حکومت پهلوی را این می‌داند که دولت آن‌طور که مناسب یک حکومت صددرصد اسلامی است به مقررات مذهبی توجه نمی‌‌کند. به  طور مثال او معتقد بود بانک‌های دولتی و ملی که هر روز تعدادشان بیشتر می‌شود کارشان فقط خوردن پول نزول است و با این کار حرام اقتصاد مملکت را فلج کرده‌اند و درحقیقت دشمنان خدا هستند. او همچنین تبعید امام خمینی را مأموریتی با هدف ریاست و به  دستور دشمنان خدا معرفی می‌کند که مشابه «مأموریت ابن سعد» برای ریختن خون امام  حسین (ع) است. از نگاه هاشمی مسئله این است که در این مملکت نمی‌گذارند، سخنان  و پیام‌های پیشوایان دین اسلام به مسلمین برسد و برای رسیدن به هدف‌های خود دست به  دامان خارجیان و بیگانگان می‌زنند. 

مسئله دیگر از نگاه هاشمی اشرافیت و مشکلات طبقاتی در جامعه بود؛ از یک سو  در  پایتخت اسلامی مخارج عروسی خانواده‌های یهودی گزاف می‌شود و از سوی دیگر  مردم از تهیه کوچک‌ترین نیازهای زندگی ناتوان‌اند. هاشمی مسئولیت این شکاف طبقاتی  را با حکومت می‌دانست.

 از نگاه او مسئله پول‌های نامشروع، اختلاس، خوردن مالیات، گران‌فروشی و بردن نفت و ثروت کشور بود که زیر نظر حکومت پهلوی و توسط آن‌ها  صورت می‌گرفت. به بیان او اگر حکومت، اسلامی باشد که نیست شاخص باید این سخن  حضرت علی (ع) به مالک اشتر باشد که فرمود: مبادا یک نفر در مملکت اسلامی از تو و  تشکیلات ناراضی و گرسنه باشد. خلاصه مسئله این است که طبقه اول مملکت به  مسجد نمی‌آیند و اگر بیایند برای مرده و فاتحه می‌آیند. 

آیت‌الله هاشمی در جهت مبارزه با پهلوی به تحلیل الیگارشی و مبارزه با آن نیز می‌پردازد. او در کنار اکثریت جامعه به طبقه حاکم و هزار فامیل اشاره می‌کند؛ یعنی آن‌هایی که  قدرت دست‌شان است و جنون برتری‌طلبی دارند و همیشه خود را از دیگران بالاتر می‌دانند. «این اقلیت رأس جامعه به دنبال برتری‌طلبی خود در نسل‌های بعدی هم هستند و چون اکثریت مردم مهرطلب هم از این طایفه خوش‌شان می‌آید به دنبال آن‌ها می‌آیند نتیجه این می‌شود که رهبری مبارزه با این مفاسد به سختی می‌افتد، همان‌طور که امام  حسین (ع) به وسیله مردم مهرطلب تنها گذاشته شد و آن‌ها دنبال پول معاویه را گرفتند و از  این جهت جریان معاویه دوام آورد.»

آیت‌الله هاشمی در مخالفت با سلطنت در ذیل نمادهای مذهبی به تشریح حکومت معاویه و بنی‌امیه می‌پردازد و با بیان این‌که در هر زمان حکومت‌های وقت برای این‌که مردم را در نادانی و جهل نگه دارند از انتشار حقایق جلوگیری کرده و نگذاشته‌اند کسی مردم را  هدایت کند، از ضرورت ظهور موسی‌ای که در هر زمان علیه «فرعون‌هایی که مانع فهم  حقیقت شوند» سخن می‌گوید. در ایدئولوژی مبارزاتی هاشمی، امام حسین (ع) نمونه بارز این رهبران دینی است که برای نجات جامعه بعد از تلاش معاویه برای مسلط کردن یزید بر مردم علیه آن شرایط قیام کرد. او برای مخاطبان خود مسئله مبارزه با حکومت‌های ضد دینی به نام دین را چنین توضیح می‌دهد که وقتی یزید به امام حسین (ع) نوشت مگر بنا نبود شما به سلطنت و کارهای مملکت کاری نداشته باشید، امام حسین (ع) در جواب می‌نویسد: «من به سلطنت کاری ندارم اما بدانید اگر دستگاهی بخواهد از گفته خدا و پیغمبر سرپیچی کند با او مبارزه خواهم کرد.» در آن شرایط آن‌چه از کلام هاشمی برای مخاطبان و نیز دستگاه امنیتی پهلوی وضوح داشت این بود که «فرعون» و «یزید» نمادی از سلطنت پهلوی است و  نیاز به «موسی» اشاره‌ای به امام خمینی است و در شرایط سرپیچی از احکام دین مبارزه با  سلطنت و حکومت ضرورت دارد. 

 

مبارزه در سطح بخشی رقابت و مبارزه گفتمانی با روحانیت غیرانقلابی و مصالحه‌جو 

آیت‌الله هاشمی در این مقطع به‌صراحت به نقد علما و مراجع سنتی که وارد مسائل  اجتماعی و سیاسی نمی‌شوند می‌پردازد. او در بهمن ۱۳۴۳ چند ماه پس از تبعید امام  خمینی به ترکیه در تبیین ایدئولوژی نهضت امام خمینی به نکاتی اشاره می‌کند که روایتگر اندیشه او درباره رابطه دین و سیاست و عنصر مبارزه در آن است. او در آن‌جا در نقد روحانیت مصالحه‌جویی که در چند سال اخیر وارد مبارزه نشدند می‌گوید: «اگر علمای ما، جامعه روحانیت ما، بیداری کامل داشتند کار به این‌جا نمی‌کشید.» هاشمی با معرفی علما  به عنوان «معلم اجتماع» بر وظیفه اجتماعی آن‌ها و دوری ایشان از منزه‌طلبی تأکید می‌کند و می‌گوید «ولی افسوس که بعضی از آن‌ها فقط جز خواندن نماز جماعت کار دیگری انجام  نمی‌دهند.»

او تصریح می‌کند که اسلام فقط به مسجد آمدن و نماز خواندن و روزه گرفتن نیست و به عبارت دیگر عبادت‌ها همگی باید به مسئولیت اجتماعی بینجامد. هاشمی لایحه ننگین کاپیتولاسیون را که در آغاز دهه ١٣۴۰ ارائه شد با معاهده شوم ترکمانچای مقایسه می‌کند و می‌گوید به همین جهت بود که آیت‌الله خمینی در سخنرانی مهم خود  فریاد زد: «مردم اسلام از دست رفت» یعنی قوام اسلام تنها به عبادات نیست واکنش در برابر فجایعی چون کاپیتولاسیون هم از وظایف دینی است. هاشمی حکومت و زمامداران را چوپانی معرفی می‌کند که باید گله خود را از شر حیوانات درنده و سایر بلایا (استعمار) محفوظ بدارند. 

او اهل مبارزه بودن علما و روحانیان دینی را از حقوق مردم عنوان می کند، در حالی که آن  طیف از روحانیان از انجامش سرباز می‌زنند. او می‌گوید مردم با پیروی از علما و پرداخت وجوهات حق علما بر گردن خویش را ادا می‌کنند اما آیا روحانیت نیز حق مردم را ادا می‌کند؟ او این مراجع را که نسبت به مسائل روز بی‌توجهند و می‌ترسند فتوا بدهند افرادی کم‌فروش می‌داند که تنها می‌خواهند مردم به حرف‌شان گوش کنند و وجوهات بپردازند. هاشمی با اتخاذ این رویکرد انقلابی و مبارزاتی در تفسیر اسلام که شرح آن پیشتر گذشت تفسیر غالب در حوزه را مورد نقد قرار می‌داد. درواقع برون رفتن از تفسیرهای اخلاقی و  عبادی در مسئله  جزا و پاداش اخروی و تبدیل آن به مسئولیت اجتماعی مبارزه بیانگر تفاوت زیاد این نگرش با نگرش‌های روحانیان غیرسیاسی بود این تفاوت نگرش بنیادی خود را در مسائل دیگر هم نشان می‌داد به طور مثال او روایت اصلی مورخان شیعه درباره زندگی سیاسی امام صادق (ع) را نیز مورد انکار قرار می‌دهد. هاشمی می‌گوید: «با مطالعاتی  که من در تاریخ اسلامی نمودم به این نتیجه رسیدم که رهبران فعلی روحانی ما درباره زندگی امام جعفر صادق (ع) اشتباه می‌کنند. این عده اظهار می‌دارند که امام صادق (ع) با منصور دوانیقی مبارزه ننمود، چون اگر مبارزه می‌کرد به سن ۶۵ سالگی نمی‌رسید و ممکن بود در دوره جوانی به دست منصور نابود گردد. این فکر اشتباه است و شش مرتبه امام صادق به دستور منصور از مدینه اخراج شد.»

منبع: اندیشه سیاسی آیت الله هاشمی رفسنجانی، حمیدرضا اسماعیلی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.



منبع

مقالات مرتبط